بچه که بودم پدرم دستم را میگرفت مرا...
چقدر نشانه باید ببینم که بگویم اتفا...
گذری از رئالیسم رمان ماه بانو جان -...
کاش قلمم مینوشت برایت مهمان خواب من...
این یک تبلیغ نیست!گرم، راحت، زیبا و...
..با عصبانیت حرف زدن هم گاهی زیباست...
ای مرگ در آغوش بگیر جان و تنم راآرم...
انتظار ...شوق دیدار...لباسی که سوخت...
بار الهی تلخی همه روزگار را به جشنی...
فصل دوم رمان ماه بانو جان...برای دل...
مرگ برایم آرزوستدلزده از تمام روزگا...
توبه کردم که قلم دست نگیرم اما..شهر...