view: 476 Date: ۱۴۰۰/۰۳/۱۲ Category: دلنوشته
بستنی مان را جا گذاشتیم...
کاش زمان برگردد...
زمان برگردد به همان ساعتی که دقایق به پایان میرسید...
کاش زمان برگردد به همان زمانی که همه چیز خوب بود
کاش زمان برگردد تا کنارت طعم بستنی جا مانده را بچشم...
اما اگر زمان برگشت دیگر نمیرویم.. میمانیم
بمانیم در همان خاطرات خوش ...
بمانیم تا تلخی امروز نباشد...
بمانیم شاید تقدیر امروزمان خوش باشد...
دلم برای روزهای خوب تنگ است...
آخرین خوشیم یادم نیست...
لعنت به این سرنوشت تلخ من
لعنت به همه دنیا به تک تک آدم هایی که روزگارمان را تلخ کردند...
تنها ماندم، ماندن من شروع شب است
بستنی مان یادت هست؟
اگر کسی خدایی دارد بپرسد, من جواب میخواهم...
جواب این همه بدبختی
جواب این همه تلخی
جواب این همه شرمندگی
جواب این همه تنگ دستی
جواب این همه دوری...
خوش خوشان دشمنان است و چشمشان روشن شده که من نشسته ام به خاک سرد و سیاه...
از که انتقام بگیرم؟
از خدا؟
حتما ...
انتقام این همه فلاکتی که از غیب به من زد...
رسم خنجر از پشت رسم ناجوان مردانه است...
بستنی ام را میخواهم..
میخواهم برگردم به همان زمان خوب
بمانم پیش تو
شاید سرنوشت خوش رقم بخورد...
شاید...