view: 112 Date: ۱۴۰۲/۰۶/۰۸ Category: دلنوشته
دمت گرم رفیق... ماه بانوجان میدونه با امام رضا عجیب رفیقم، اصلا رفاقت امام رضا یه جور دیگه اس...
دوماه قبل که فهمیدم دیگه ماه بانو رو ندارم غم و غصه همه وجودم گرفت، خیلی اوضاعم خراب بود. الانم وضعم خرابه ولی نه اونجوری که اون روز داغون بودم...
توی شعر گفته بودم:
سرت سالم رفیق آمد سراغم، وگرنه دل دگر جانی ندارد...متن کامل
اون موقع یهویی امام رضا طلبید... توی صحن حرم که بودم درددل میکردم با رفیق... طوفان دلمو آروم کرد...
یه ماهی گذشته...
امروز تماس گرفتن، امام رضا گفته دوباره بیا...
رفیق به این میگن ..
رضاجان غریب الغرباست حال ما رو قشنگ میدونه...
نایب الزیاره همه تون خواهم بود انشالله.
علل خصوص ماه بانو...
درسته که ندارمش ولی دلم همیشه به یادشه..
البته باید میگفتم نایب الخادم رضا از طرف همه هستم، رضاجان ویژه دعوت کرده که خادمش باشیم...
ماه بانو میدونه چقدر من مشتاقم که خدمتی از دستم بربیاد برا کسایی که خیلی دوستشون دارم...
وقتی که خدمتی به ماه بانو جان میکنم خوشحال میشم
وقتی خدمتی برا رضا میکنیم خوشحالی خاصی داره...
خدمت کردن به کسی که دوسش داریم مصداق اینه که خدا توفیق داده ما براش کاری کنیم. و اونی که دوستش داریم توی دلش ما رو یاد کرده و این خدمت کوچیک ما رو قبول کرده...
نمیدونید چه لذتی داره برای ماه بانو کادو گرفتن...
کاشکی داشتم کل دنیا و کل دنیا رو کادو میکردم به ماه بانو...
اما برا رضا که کل دنیا رو داره هیچی ندارم کادو بدم..جز همین که خادمش باشم...
امام رضا اصلا نیازی نداره به خادم، ولی اونقدر مهربونه که میبینه کاری ازم برنمیاد ولی بازم میگه بیا، بیا اینجا پیش خودمون...
انشالله قمربنی هاشم اباافضل عباس هم دعوتمون کنه.. از این دعوتهای خاص...
ماه بانو جان، رضا وقتی دعوت کنه هرحاجتی بخوای میده..
میترسم بگم ماه بانو رو میخوام و تو رو بهم بده و تو بیای باهام دعوا کنی و بگی که میخوای بدبختم کنی؟!
من که ازم یه زندگی شاهانه ساختن برای تو برنمیاد..
اصلا من اونی نیستم که تو برا آیندت میخواستی..
الان چندبار خاطراتت رو مرور کردم همه جا دیدم که خواستی تغییرم بدی از هیکل، از چهره و ریش، از عینک، از لباس، از صدا .. کلا میخواستی بکوبی از نو بسازید شبیه چیزی که میخواستی...
ولی خوب الان کسی رو پیدا کردی که نیاز به تخریب و بازسازی نداره، خوشبخت بشی ماه جان.. همیشه ماه منی ...
حداقل خوشحالم که تنها، ماه بانوی منی،...نه طلای همه...
خودمم که دیگه به لطفت نه پای رفتن دارم و نه دلشاد...
هیچی از رفیق نمیخوام... میرم و برمیگردم فقط...
خودم خجالت میکشم وقتی هربار دعوت میکنه میرم و ازش حاجت میخوام... یه بار رفاقتی بریم پیش امام همینجوری سلام بدیم و همین که دعوت کرده ممنونش باشیم...
ولی خیلی قشنگ بود اگه همراه ماه بانو میرفتم پیش رضا بگیم دوتایی اومدیم به عشقت...
خدا رو شکر که امام رضا رو دارم...
امام رضا اخلاقش مثل امام حسینه، یعنی صدا کنی میگه پاشو بیا میاد دنبالت..اینقدر انیس النفوس هست..
ولی رضاجان ماجرا چیه؟ یه چیزایی حدس زدم ولی حدسه...