view: 476 Date: ۱۴۰۲/۰۳/۲۹ Category: شعر AddonLink
( جهانی راز دارم خفته در دل، که را گویم چو یک محرم ندارم؟ )
.
.
( جهانی راز دارم خفته در دل، که را گویم چو یک محرم ندارم؟ )
رها کردی مرا در درد عشقت؛ چنین دل در دلم جایی ندارد
به تار موی تو جانا دهم جان؛ که جز جانم برایت جان ندارم
تو آنجایی من اینجا خفته در کنج، ولی عاشق زمان و جا ندارد
به هر کار خطایت چشم من کور، که باشی و تو باشی غم ندارم
دلم دیگر ندارد جای بندی، که بند بند دلم سالم ندارد
گذشت هفت سال عمرم لحظه ای چند، که فهمیدم تو را دیگر ندارم
سرت سالم رفیق آمد سراغم، وگرنه دل دگر جانی ندارد
برای عشق تو من میدهم جان، که جز تو قبلهی دیگر ندارم
تویی ایزد تبارم، منم آن بت پرستت، که دیگر در دلش پیمان ندارد
تو گفتی عهد بستی تا سی و سال، گذشت بر آن یک و موعد ندارم
تو رفتی، راز من در دل نهفته ، بدان عشق دلم پایان ندارد
-
شعر : مهدی محمدی
خوانش: مجتبی اکبرزاده
*مصرع یک از استاد عطار