view: 1.2K Date: ۱۴۰۰/۰۶/۱۳ Category: دلنوشته
درد دارد میکشد، غصه مرا آزرده است
این چه درد دیگریست قد مرا پژمرده است
با که گویم راز دل از درد و این اقبال بد
روزکارم این چنین عمر مرا پژمرده است
ساعتی صدبار من مرگم خودم را آرزو
دارم و این قدر عمرم ساعت آخر شده است
در عزا و ماتمم من غرق در درد و بلا
کاش مرگم آید امشب، اولویت با من است
این همه درد و بلا یا رب چرا ساکت شدی؟
یا تو نیستی یا که من پیشانیم غرق بلاست
گریه افتادم چنین گویند چون چون ابر بهار
کس نمیداند دلم دشت پر از ماتم سراست
از کدامین غصه ام قصه کنم لالایی ات؟
درد من در دشت خون خود کربلای دیگر است
مردنم را خود به چشمم دیدمش از ابتدا
گریه کردم در خفا، اینجا برایم کربلاست
من غریب و بی کسم، دور مرا یک مشت شمر
ادم شیطان صفت بر خون من اغشته است