view: 329 Date: ۱۴۰۰/۰۶/۰۷ Category: دلنوشته
دلم گرفته ای خدا...
قول داده بودم که جشنی بگیرم
یک کیک بزرگ یک لباس اداری
یک چکش...از همان چکش و ترازوهای میز وکالت
دلم گرفته... چه آرزو ها داشتم...
دلم میخواست خودم اولین کارآموزت باشم...
آنقدر اوضاعم خراب است که خودم میدانم آخرهایم است
میخواهم بخوابم...
شاید به خواب دیدم که با پاهام آمده ام
برایت جشن گرفته ام