view: 4.2K Date: ۱۴۰۰/۰۵/۲۳ Category: دلنوشته
چقدر عذاب بکشیم
چقدر غصه های زندگی را به دوش بکشیم
چقدر طعنه و تمسخر ادم ها را نادیده بگیریم
چقدر مشکلات خانوادگی را تحمل کنیم
چقدر زیر فشار اقتصادی کمر خم کنیم
از همسایه های بد گرفته تا ظالمان وقت
همه برای ما شده اند عذاب...
پیر شدم
بهتر بگویم پیرم کردند...
همه آدم های این شهر پیرم کردند
من از این شهر متنفرم
از خدا هم متنفرم هم این دنیا را جهنمم کرده هم آن دنیا
خدا بماند برای همانانی که هر غلطی میکند و محرم که میرسد با چند میلیون خدا را میخرند
حرفهایم تلخ است اما اگر پای دل شکسته ام بنشینی متوجه میشوی چقدر از این روزگار زخم خورده ام...
حال و حوصله ای برایم نمانده...زندگی همین قدر سخت است که اگر میشد میخواستم همین الان بمیرم... اما اگر بمیرم سرنوشت چند نفری که چشمان کوچکشان به دست یاری من است چه خواهد شد؟
کاش میشد از این شهر جهنمی رفت
رفت به سمتی که مردمش انسان باشند...شهری که بتوان در آن با آرامش زندگی کرد و غصه نخورد...
دلم گرفته..کجایی حداقل درددلهایم را به تو بگویم..
عذاب میدهند مردم این شهر...
ما تنهاییم...
از قیامت هم خبری نیست.. انگار همه چی مانده که همه زندگی خوب خود را ادامه بدهند به جز ما...ما فقط ماندیم با این همه درد و غم...
کاش از حال دلت خبر داشتم..کاش میدانستم کجایی...کاش میدانستم
موج های زندگی بلای جانمان شده اند...کشتی که نه همین قایق کوچک ما را به قدری ضربه میزنند که همین امروز و فردا غرق شود...
زندگی خوش ...سهم من کمتر از ۴۰ روز در تمام عمرم شد..
خوب میدانی وقتی مشکلی رخ میدهد افکارم بهم میریزد داغون میشوم...
نمیدانم که چه سرنوشتی است که هر چه مشکلات سخت هست برای من رخ میدهد...توف به این زندگی...