view: 413 Date: ۱۴۰۰/۰۵/۰۸ Category: دلنوشته
تنهایی خیلی بد است
کسی نباشد معنی حرف هایت را بفهمد
کسی نباشد عیادتت کند
کسی نباشد کنارت بنشیند و حرفایت گوش کند حتی حرفای پرت و پلایت
تنهایی درد عجیبی دارد حتی از درد سنگ کلیه بیشتر
از درد آرتروز هم بیشتر... اما تنهایی دردش درمان دارد
تو که باشی میتوان درمان کرد
دو نفری زیر سایه درخت ، روی نیمکت فلزی پارک
تنها که میشوم درد و غم نامردی میکنند و مرا از پا در می آورند
آخر آنها چند نفره و من تنهایم..
تو که باشی غم و درد نمیتواند به سراغم بیاید چون از تو میترسند قوی میشویم دو نفره...
امیدم را باخته ام...آخر حرفایت گفتی خدانگهدار...
وقتی مرا به خدا میسپاری از من خوب مراقبت نمیکند
آخر خدا سرش شلوغ هست، دارد برای خوشی بقیه قلم میزند...
خدا به ما که رسید خسته بود، قلم را گذاشت و رفت...
کاش میشد خدا قلمش را بردارد نوبت ما هم برسد و برایمان خوبی بنویسد
بنویسد که من ببینمت روی همان پل زیبا
بنویسد که من و تو کنار هم باشیم در شهر خوش آب و هوا
بنویسد که تو مرا اینقدر دعوا نکنی
بنویسد که عمری دوباره برای زندگی پیش تو دارم بیماریها را از من پاک کند
بنویسید دست های گرمت را برای دستان سرد من...
مگر چیز زیادی میخواهم از خدا؟
من همین چیزهای ساده را هم ندارم ...
خدا برای من فقط درد گذاشت و غم و دوری و دست خالی و تنهایی..
کسی وکیلم میشود؟ میخواهم از خدا شکایت کنم...