view: 3.2K Date: ۱۳۹۹/۱۲/۰۴ Category: دلنوشته AddonLink
دیگر منتظر هیج اتفاق خوبی نیستم...
حتی از حرف زدن در مورد اتفاق خوب و آرزو و ... فرار میکنم، قایم میشوم
-با اینکه گلویم پر از حرف های نگفته است
-با اینکه دلم برای ساعتها گفتگو آماده است
-با اینکه از خلوت من و من میترسم
ولی
از اینکه کسی مرا ببیند فرار میکنم
یک آدم شکست خورده از همه چی، مگر چیزی برای گفتن دارد جز شرمندگی؟
کسی که شرمنده همه شده، همه از بزرگ و کوچک
-شرمنده قول هایی که داده بوده
-شرمنده آرزوهایی که دعا کرده
-شرمنده همه روزهایی که زندگی کرده
-شرمنده همه کسانی که سلام کرده
-شرمندگی بد دردی است.......
یک وقتهایی در زندگی ما آدم ها دلمان میخواهد که اصلا وجود نداشتیم
وجود نداشتیم تا کسی نگرانمان نباشد
-کسی چشمش برای ما گریان نباشد
-کسی پرستارمان نباشد
-کسی منتظرمان نباشد
-کسی عاشقمان نباشد
مثل یک مرده باشیم، اصلا مرده باشیم
مگر زنده بودن چه تحفه ای است!
گاهی میشود از خدا گله میکنیم
-خدا پس کجایی؟
-خدا پس چرا جواب نمیدی؟
-خدا پس آرزوهام چی؟
-خدا اصلا چرا منو آفریدی؟
-خدا قصه چیه؟
قصه های انسان ها باهم خیلی فرق دارد
یکی خوشی
یکی غمگین
کاش کلاغ همهی قصه ها به خانه برسد...
حتی خانه هایی که مهر پدر در آن نیست
حتی خانه های که مهر مادر در آن نیست
حتی خانه های که تاریک و شیطانیست...