(از خون دل نوشتم، نزدیک دوست، نامه
انی رایت دهرا، من هجرک القیامه)
ما عاشقانه ماهیم، چون یک مثال مجنون
عشق آمد و چنین کرد، با دیدگانمان خون
صادق، نوای دل بود، از عشق خود سخن گفت
ورد زبان خود کرد، دل را به لیلیش دوخت
ما در گنه که غرقیم، بخشنده چون تویی تو
همزاد هستی هستی، هستی تویی، تویی تو
جان در فدای تو کم، ارزش ندارد این جان
از جان خود گذشتم تا باشی از دلم جان
نقاش این دلم باش، چون تو که باشد این جان
ماه منی و چون تو، دیگر ندارد این جان
من ماندم و تو هستی در پای عهد خود مرد
با اینکه یک زن هستی اما تویی تو یک مرد