(الهی گر دلم را بشکنی،از من چه بشکن بشکنی)
من جوان و جاهلم، نادان چه داند دشمنی!
مصلحت در خیر و اندیشه ندارم جز تو من
میرسد از ماه من نوری که ناید بشکنی
گر الهی بشکند قلب مرا ماه خودم
ترسم از اینکه به ناحق بشکنم هر بشکنی
من زبان تند و تیزی دارم و دستی تبر
ماه من با رقص دریا میزند هر بشکنی
چون که شیرین آید از هر بشکنش ماه مرا
میدهم آواز ملاحان که ما را نشکنی!
منتظر بر در نشسته تا کنم صبحم به سر
شب شود ماه من آید انتظارم بشکنی
دست تقدیر میزند خورشید عالم را کبود
بازی خورشید و ماه است زین ندارد دشمنی
من ندارم با توماهم ذره ی دل دشمنی
من که خورشید جهانم شوخی ام را نشکنی