view: 126 Date: ۱۴۰۴/۰۲/۲۳ Category: دلنوشته
شب دوشنبه ۱۴۰۴/۲/۲۲
.
ساعت ۷ عصر.. یکی از اساتید دانشگاه از دوستان قدیمی باهام تماس گرفت، خیلی وقت بود خبری ازش نداشتم.
دم منزل بود با ماشین اومده بود دنبالم که دوری بزنیم و سلام علیکی کنیم.
.
توی خیابان رفتیم روبه روی پارک لاله، صحبت کردیم صحبت هامون طول کشید و ساعت شد ۹ شب...
.
وقتی استارت زد ماشین روشن نشد، دوباره زد روشن نشد...
آمپر دیجیتالی بنزین روی صفر بود...
تماس گرفتیم با مکانیک ولی جواب نداد.
احتمال دادیم از بنزین باشه ، دوستم به خانوادش زنگ زد که بنزین بیارن ولی کسی وسیله نداشت.
به دوستم گفتم که اینجا سراشیبی هست کلاج رو بگیر تا ماشین عقب عقب بره تا به پمپ بنزین برسیم زیاد فاصله نداره...
عقب عقب آروم آروم رفت توی سراشیبی.
گاهی هل دادیم ...
رسیدیم پمپ بنزین خلوت بود. بنزین زدیم
دوباره استارت زدیم ولی بازم روشن نشد
کمی هل دادیم ماشین میخواست روشن بشه ولی تر تر خورد بازم استارت نخورد باتریش خالی کرده بود...
این بار مکانیک زنگ زدیم بیاد باتری به باتری کنیم. مکانیک اینبار تلفن برداشت گفت میام.
توی تاریکی شب یه ماشین از همین مدل تندر آل نود اومد و بنزین زد پلاکش برا شهر ما نبود.
بنزین زد اومد استارت بزنه ماشینش روشن نشد.
جالب بود توی یه شب توی یه جا از یه مدل ماشین دوتاش روشن نشه.
هل دادیم کنار این ماشین ما پیاده شد گفت از تهران میاد صبح اومده بود مادرش رو که زنجانی هست برده بوده دکتر و الان میخواست برگرده.
از اون دور بازم یه ماشین از همبن مدل اومد. سه تا ماشین یه مدل و یه رنگ یه جا...
بهم دست تکون داد انگار منو میشناخت..
ولی من هرچقدر چشمام فشار آوردم نتونستم بشناسم...
آخه چشمام خیلی ضعیف شده علل خصوص شب ها نمیتونم فاصله دور ببینم...
اون ماشین هم بنزین زد و اومد کنار ما...
پیاده شد سرهنگ بود. ع.ب بود. سلامی داد گفت تحویل نمیگیری؟؟؟
گفتم والا من اصلا نشناختم ...
همونجا مکانیک هم رسید، کاپوت ماشین ها زد بالا تا از باتری ماشین ها برق بگیره استارت بزنه...
ماشین دوستم همونجا روشن شد...
ماشین اون مسافر روشن شد ولی مکانیکی که اومده بود واسه ماشین دوستم به اون هم نگاهی کرد و گفت این دینامش خرابه نرو توی بیابون میزارتت.
به دوستم گفتم ببین حکمت خدا رو
به خاطر دعای خیر مادرش ما رو تا اینجا کشونده تا مکانیک بیاد توی شهر غریب این وقت شب نزاره که توی بیابون بمونه...
چیزی دیگه هم بود که دیگه گفتنش درست نیست... چون یکسری چیزا که به چشم دیده میشه قبولش راحتتره تا چیزایی که دیده نشده...
.