view: 231 Date: ۱۴۰۲/۱۰/۰۸ Category: عمومی
ساعت 5.54 اینجا همدان...
شهر بوعلی سینای همدان...
اتفاقی شد و کاملا ناگهانی...
.
قبل نوشتن هرچیزی میخوام بنویسم که امروز یه مادر مهربون و دلسوز بهم گفت:
(( اگر صلاحه انشالله قسمتت بشه... ))
ازش ممنونم که اینو گفت...
خوشحال شدم ولی یه لحظه یادم افتاد که خواب و خیال و قصه ها جایی توی دنیای واقعی ندارن...
توی خواب خیال میشه یه درخت رو که از ریشه کنده شده دوباره نقاشی کرد و کشید.. ولی توی دنیای واقعی نمیشه ...
نمیشه قلبی که تیکه تیکه شده به خاطر وفاداری ، به خاطر خیانت، به خاطر دروغ، به خاطر پول، به خاطر ظاهر، به خاطر چند لحظه خوشی، به خاطر عجله، به خاطر شأن اجتماعی و هزار کوفت و زهرمار دیگه رو دوباره بهم چسبوند...
درسته که مادر یکی دیگه هست ولی برای من خواهر که محسوب میشه...
ناراحت شد از سرنوشت من ، دلسوزی کرد ولی خوب گفت چون دوستش داشتی نفرینش نمیکنم...
خواستم بگم این سرنوشتمه ، چاره ای نیست...
باید طعم همه فلاکت ها رو میچشیدم حتی فلج شدن...
وسط های خوندن داستان من عصبی میشد اونقدر که دیگه توقف میکرد از ادامه اش...
گفت داستان تو رو خوندم ولی فقط چند صفحه اولش ... چون دیگه بقیه اش اعصابم رو بهم میریخت...
گفت چطور شد؟ گفت چی شد؟ گفت حکم چی شد؟
گفتم حکم؟
گفت آره حکمی که روی سایت نوشتی فاصبر لحکم ربک...
گفتم فعلا باید صبور باشم...
داستان من شاهنامه نیست آخرش خوش نیست..
مگر حواله قضا به اراده مرتضی برامون رضایی بشه...
گفت بگو..اصرار کرد..
ولی نمیشه خیلی چیزها رو گفت..
همینجوری اش بهم میگن دیوانه چه برسه بشنون اتفاقاتی عجیب
گفت تو تنهایی
گفتم نه دوستان بهم سر میزنن ..
گفت نه تنهایی...
گفتم خوب آره تقریبا...
گفت میدونم تنهایی با اینکه دور و اطرافت پر آدمه ولی تنهایی...
از من خیلی میدونه...
اونقدر میدونه که راحت میتونه کروکی من رو بکشه...
میدونست که من دیگه تا آخر عمرم این زندگی و این خاطرات و این غم رو دارم با خودم ولی بهم امید میداد...
ازم پرسید چرا همدان؟
گفتم آخه روی کتاب یه مهر بود ولی رنگش رفته و فقط اسم کتابفروشی معلومه... اومدم مطمئن بشم که همدان بود یا نه...
جوابش نه بود...
ولی گفت برات آرزو میکنم که هرچی خیره برات رخ بده...
.
داستان همدانم رو فهمیدید؟
چندسال پیش یه شبی همین موقع ها راه افتادم رفتم با چندتا ماشین جدا جدا به همدان...شب رسیدم به همون پل ابتدای ورودی همدان...
همدان شب ها خیلی خلوت میشه علل خصوص وقتی ساعت ۲-۳-۴ شب برسی اونجا.. اگه خانم هستید خیلی مراقب باشید هیچ وقت شب به همدان نروید..
حرف زدن باهاش خیلی آرومم میکنه
درکم میکنه که چه اتفاقاتی برام افتاده
دلم میخواست به این مهربان بگم که دلم خیلی پره... خیلی پر از غصه است...
دلم میخواست بگم اسیر نامردی شدم که در حقم خیلی بدی کرد
دلم میخواست بگم منم و یه امام رضا...
دلم میخواست بگم سرنمازها برام دعا کن ...
گفت خودت فکر میکنی چی بشه؟
گفتم دیگه هیچ فکری هیچ اتفاقی ... فقط با مرگ من خوشحال تر میشه...
.
توی این دنیا یکی هست که از مرگ من به قدری خوشحال میشه که تمام شهر رو سور میده و جشن میگیره ...
یکی که یه روزیی بهم میگفت تو جوانی میتونی.... ولی الان دنبال فرصته که منو بکشه....
خیلی قشنگه مردن به دست دوست...
.
بعضی آدمها ذاتا وفادار نیستن، ذات آدمها خیلی مهمه...
دختر و پسر نداره، وقتی یه روز یه جایی یکی رو میبینه ، به خاطر پول یا به خاطر ظاهر یا به خاطر ... قبلی رو میذاره کنار...
یادمه یه روزی یکی میگفت یکی بود که توی هر شهری که میرفت یکی رو پیدا میکرد و گشت و گشت و گشت
خیلیها تقاص هم پس نمیدن، چون آدمها بر اساس وجدانشون بر اساس درکشون از انسانیت مسئولیت کارهایی که میکنند رو دارن و تقاص پس میدن
اونی که ذاتش این جوری باشه که باعث اتفاقی باشه ولی بگه به من چه، یا مثلا توی فرهنگش تعریف شده باشه که وفا و تعهد و اینها کشک هست خوب این آدم براساس ذاتش تقاص پس میده و میشه گفت تقاصی نداره چون از نظر خودش درست کار هست و بقیه نه.
اگه ما آدم ها تقاص هر کاری رو بخواهیم پس بدیم به خدا تیکه تیکه میشیم از بس که همیشه خطا میکنیم..
.
این مادر اونقدر سن و سال نداره که به عنوان مادر بهش بگم: روز مادر مبارک.
ولی به رسم ادب و هفته ولادت حضرت فاطمه الزهرا س روز مادر رو بهش تبریک میگم.
درسته زیاد سن و سالی نداره ولی درک و شعور بالایی داره، حداقل اونقدر درک و شعور داره که چندصفحه از داستان من رو که خونده دیگه نتونسته بقیش رو بخونه..
وقتی که بهم گفت حیف که برات عزیز هست، وگرنه میگفتم چیزی رو که باید بشنوه..
گفتم شما بزرگوارید ولی این یه داستان هست، یه قصه هست، هیچ کسی توی واقعیت ابدا نمیتونه اینجور باشه..
گفت داستان خوبیه که تا همدان به خاطر کتابش رفتی...
گفتم این کتاب ضد ماجراش چیز دیگه است، میخواستم مطمن بشم..
گفت حالا که مطمن شدی نتیجه اش؟
گفتم نتیجه ای نداره..فقط ( فاصبر لحکم ربک )
به دردش بد گرفتارم، ندارم چاره جز مرگم...
.
با اجازه ...
.
.
همدان معماری شهری خیلی قشنگی داره، تمام شهر دایره دایره ای و بر محور دایره ای بازار سنتی اش ساخته شده
امام زاده عبدالله هم توی یه میدان هست
تپه هگمتانه هم یه میدان هست
ارامگاه بوعلی سینا و باباطاهر هم جدا جدا توی میدان هست
انگاری با این معماری داره میگه دنیا کوچیکه همه دنیا شبیه میدان هست
همه دور میدان میچرخن ولی باز به هم دیگه میرسن یه روز...چه بد چه خوب..
.
ایام ولادت صدیقه طاهره، حضرت فاطمه الزهرا سیده النسا العالمین (س) رو به تمام بانوان، علل خصوص اونهایی که مادر هستن تبریک میگم...
همچنین سال نوی میلادی ۲۰۲۴ حضور همه تبریک میگم...
.
.
همدان رفتی چیکار تو