view: 483 Date: ۱۴۰۲/۰۸/۲۹ Category: عمومی
حرکت 30 آبان 1402 به مقصد کربلا از مرز مهران...
----------------------------------------------------
باز من و باز این چمدان لاستیک فلزی...
رفیق درسته هیچی ندارم توی این دنیا ولی رضاجان رو دارم. همین کافی نبود؟
دعاهامو شنیدی و خوندی..
میدونی از امام رضاجان چیها خواستم و چیها میخوام...
بعد مشهد با حوالهی رضاجان به عراق رفتن خیلی شیرینه...
کاش دونفره بود سفر...
بودی و بودم...
سفر برای من تداعی دلتنگی هست
سفر یعنی خداحافظیها و گفتن مراقب خودت باشی..
سفر یعنی اینکه تلاش کنی حتی یه دقیقه بیشتر بمونی..
حلالیتها رو گرفتم شکر خدا..
حق الناس، حق الله، یه حقی هم هست بنام حق القلوب
یعنی حقی که به خاطر دوست داشتن و عشق به وجود میاد
که باید حلالیت گرفت که هفت سال تمام ایجاد شده
تهران، اصفهان، اهواز ، مشهد ، زنجان، تبریز، بندرعباس، قشم
گلستان ، سمنان، قم، مشهد ، اردبیل، قزوین، کرمان ، کردستان
فکر کنم اسم همه شهرها رو گفتم... لرستان یادم رفت..
توی زندگی و خاطرات یه عزیزانی هستن که یه .سلام. خالی بهت بدن آدم ذوق میکنه از خوشحالی..
.
1402/8/30 دارم میرم تو راهم... یذره دلم گرفته... آدم یه آرزوهایی داره ولی آرزوش میشه آرزوی دیگران. الان دست خالی و دلتنها دارم میرم، چه آیندهای در انتظارمه نمیدونم... امروز صبح برف آمد.. اولین برف امسال.. انگاری همه سالهای زندگیم داره قشنگ روبه روی چشمام رژه میره.. شاید آخرین بار باشه که برف میبنیم.. ما که از دنیا سهمی نداریم همه سهم دیگران بود ما فقط شاهد بودیم و ناظر ... خوابم میاد.. میخوابم شاید نرسیده جواب نامه رو بگیرم و وقتی رسیدم فقط برم بشینم و گریه کنم زیر بارون...
ساعت 20:30 نزدیک کرمانشاه... ممنونم از عزیزان که به فکر ما هستند علل خصوص وقتی که میگن لباس گرم بردار برای پاهات و مراقب خودت باش... خدا برامون حفظتون کنه...
مرسی که هستید که نباشیم دلتنگ آدم هایی نیستند...
1402/9/1...ساعت 5صبح ... ورودی عراق...
ساعت 7.40 در مسیر کربلا.. با اینکه قرار بود بریم نجف ولی انگاری به اشاره آقا اول کربلا باید باشیم ، توی مسیر ایران چندساعت تاخیر مشکلاتی ناخواسته رخ داد... الحمدالله در مسیریم و تا ساعت دیگر کربلا.. یار قدیمی من همواره به فکر تو و دلتنگت هستم همواره دعاگویت هستم همواره... جواب طومار نامه (داردنیا) شاید به دستان قمربنی هاشم باشد.. فقط ده روز برای گرفتن پاسخ زمان دارم... دعام کنید..
1402/9/2
تمام دیروز و دیشب بین الحرمین...
1402/9/4
گذر به بارگاه طفلان مسلم ، حر ریاحی، نحر علقمه، مقام صاحب الزمان ، آرامگاه محمد بن امام هادی، کاظمین و مرقد امام جواد و امام کاظم، سامرا و مرقد نرجس خاتون و حکیمه خاتون در کنار بارگاه امام عسکری و علی نقی و بغداد.....
1402/9/6
اینجا نجف ... حرم مطهر امیرالمومنین علی ع... گذر از مسجد سهله و مرقد هانی و مسلم و مختار ثقفی در مسجد کوفه و چند روزی میهمان امام علی در ایام فاطمیه...
.
سفرهای مجازی زیادی آماده کردم از همه جا و همیشه به فکرتون بودم، سختی سفر به داشتن همراه خوب از تن در میره اینجا آدم احساس غربت نمیکنه ولی تنها بودن آدم رو سخت از پا میندازه...
قراره براتون ماجراهایی که رخ داده رو بگم... ولی هنوز فرصت نمیکنم بنویسم صبر کنید شاید موعد برگشت یا بعد رسیدن به ایران بنویسم...
.
اینجا وقتی از دور یکی میاد شبیه تو ... میخکوب میشم که شاید تو باشی.. ولی سراب هست.. چشمام از خستگی دنبال دیدن تویی هست که ذوق زده بشه...
.
1402/9/7
امشب شب 14و ماه درخشان و زیبا.. روبه روی باب الرضای حرم امام علی ع...
.
1402/9/9
امروز رسیدم خونه... برگشتم به شهری که برام حکم زندان داره ، شهری که هزاربار مرگ بهتر از زندانی شدنش هست..
.
سفرهای مجازی عراق کامل شد، کلیک کنید و گوشی را به اطراف بچرخانید.
سفرمجازی به حرم ابوالفضل العباس ع
سفر مجازی به مسجد کوفه (مرقد مسلم و مختار)
سفر مجازی به ایوان طلای حرم امام علی ع
سفر مجازی به ایوان طلای امیرالمونین ع -2
سفر مجازی به داخل حرم امام علی ع
سفر مجازی به مرقد محمد بن هادی
سفر مجازی به حرمین عسکریین سامرا
(تصویر ایام فاطمیه 1402 شمسی)
.
متاسفانه کاظمین به علت جو شدید امنیتی اجازه عکسبرداری ندادند و دستگاهم رو گرفتند
.
روایت های سفر
روایت چای عراقی
طعم چای عراقی شده بود برام یه آرزو، ایام فاطمیه اینجا همه موکب ها چای عراقی داشتن، اهوازی که به ما یه جرعه ی چای نداد ولی اینجا طعمش رو چشیدم... الحمدالله... این مرد عراقی اونقدر خوب بود که که وقتی دید میخوام با دوربین ضبط کنم کتری رو پر کرد و چند دقیقه همین جوری ثابت موند.. ازش تشکر کردم به عربی و یه خاطره افتاد به ذهنم که خیلی بد زمینم زد.. نشستم چایی که داده بود بهم رو خوردم و ..
.
روایت گریه بی اختیار
اولین بار که وارد بین الحرمین شدم تنها بودم نمیدونستم کدوم گنبد برا سیدالشهداست و کدوم برای قمربنی هاشم.. راه افتادم به سمت گنبدی که نزدیک تر بود بهم..
جلوتر رفتم رفتم داخل و همراه با جمعیت رفتیم تا رسیدم به ضریح.. دست خودم نبود تکیه کردم به دیوار رو به ضریح گریه ام گرفت چنددقیقه ای گذشت جمعیت کم شده بود برگشتم پشتم نگاه کردم دیدم درب ها رو بستم و با جمعیت کمی زیر قبه هستیم.. حواسم نبود به ساعت که به وقت عراق اذان مغرب هست.. یه دل سیر همین درددل کردم انگاری آقا با آغوش گرم گفت بیا و اینجا حرفاتو بزن .. اونقدر زمان داشتم هم زیارت کنم هم عکس بگیرم هم درد دل کنم و هم زیر قبه نماز کامل بخونم.. شاید توی عمر آدم یه بار همچین اتفاقی بیوفته اما دفعه اول خیلی حس خاصی داره.. دلت گرم میشه که اقا خودش حواسش بهت هست.. برا همه دعا کردم علل خصوص... تو.. راستی مبارکه انشالله چیزی که مطلع شدم از احوالت..
.
روایت خادم الحسین
خدا از ته دلم و از حرفای نگفتم خبر داره... طعم زائر بودن شیرینه ولی طعم خدمت به زوار کنار حرم خیلی شیرین تر هست.. به لطف خدا یکی از موکب های آذربایجانی رو دیدم و اجازه دادن که سه روزی کنارشون به زائرین خدمت کنیم... منم که عاشق بخش آشپزخونه و گاز و ظرف و غل غل دیگ و سماور.. تایم های خالی هم مشکلات نرم افزاری زوار حل میکردیم خیلی خاطره انگیز بود.. کاشکی بازم تکرار بشه...
.
روایت بوی اربعین
چندسال بود که صدای اربعین که میومد دلم میخواست منم برم پای پیاده.. سفر یهویی عراق خیلی چیزهایی که آرزوشو داشتم براورده کرد، ایام فاطمیه لباس مشکی؛ پیاده روی توی مسیرهای مختلف به سمت حرم با جمعیت عاشق...
.
روایت صفر الگزیری
توی سفر با یک آقایی به اسم الگزیری اشنا شدم، ظاهرا 35 ساله بود ولی سن واقعی اش 48ساله بود! خیلی ادم ساده ای بود ولی زحمتکش.. هراز گاهی هم سیگار میکشید.. شب هفتم من و ایشون و دوتا نفر فامیل و دوستش باهم رفتیم حرم. کنار هم بودیم داشتیم زیارتنامه میخوندیم که از باب القبله بریم داخل صحن. الگزیری سواد نداشت، پول ها رو تشخیص نمیداد کدوم ارزش بیشتری داره، حتی یه موبایل ساده نداشت، خیلی آدم ساده ای بود جوری که توی جامعه ما متاسفانه بهش میگن شیرین عقل اینا رو میگم فامیل و دوستش بهم گفتن از خودم نمیگم. ولی به نظر من ماییم که عقلمون ناقصه چون همیشه درگیریم و دنبال کلک و حیله گری هستیم.خلاصه اون شب ما زیارتنامه میخوندیم کنار ما بود نشست سیگار روشن کرد داشت میکشید یهو پاشد انداخت زیر پاش گفت چشم اقا. ما سه نفر بهش گفتیم چی شد چی میگی؟ گفت سیدی اومد صاحب الزمان بود بهم گفت اقا صفر اینجا سیگار نکش. ما سه نفر مات موندیم عرق کردیم دور اطرافمون نگاه میکردیم ولی اطراف ما کسی نبود ... ما باهم عکس گرفتیم ولی اجازه ندارم عکسشو منتشر کنم، فقط دارم میگم ای کاش شما هم اونجا بودید هیچکسی باور نمیکنه چه اتفاقی افتاد ولی کاش منم میدیدم امام رو.. درددل و غصه زیاد دارم.. ما اون لحظه اونقدر مات موندیم که حتی به ذهنمون نرسید بگیم السلام علیک یا اباصالح المهدی..
.
روایت عروس و دامادی
دو روز قبل از ایام فاطمیه توی حرم یه عروس داماد ایرانی دیدم جوان بودن.. با کت شلوار دومادی و چادر لباس سفید عروسی اومده بودن توی حرم .. نگاهشون میکنم خوشحال بودم براشون.. دلم خیلی گرفت، گذشته ها و خاطرات هنوز رهام نکرده.. دعا کردم برای خوشبختی همه زوج ها.. همه عروس دومادها.. حتی اونایی که هنوز توی مرحله تحقیقات هستن...
.
دو روایت دیگه ای میخواستم بگم که ولی میدونم اگه بنویسم فکر میکنید کاملا عقلمو از دست دادم. به این خاطر توی دفتر خاطرات مینویسم فقط.
انشالله که همه شمایی که اینجا اومدید این پست خوندید مشرف بشید زیارت و همه شگفتی ها رو به چشم ببینید...
اونی که رفته و دیده میدونه چی میگم، منم قبلا چیزایی شنیدم ولی باورم نمیشد.. باید خودتون ببینید..
.