view: 147 Date: ۱۴۰۲/۰۸/۱۱ Category: دلنوشته
چهها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم
طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری....
غلط میگفت خود را کشتم و درمان خود کردم
وحشی بافقی
.
.
.
صبح صدای بارون میزد , با صدای بارون بیدار شدم..
دلم با بغض همیشگی گرفته، بارون هم همراهیش میکنه..
کی درک میکنه چه شرایطی دارم چه اوضاعی دارم و چه احوالی
صبح تا شب فقط دارم گذر روزگار رو میبنیم...
#حوصله نصیحت ندارم چون توی شرایط من نیستید که بدونید اون نصیحت کارساز نیست