view: 245 Date: ۱۴۰۲/۰۷/۱۷ Category: دلنوشته
بعد از وقفه چندین روزه تازه کمی فرصت نوشتن مهیا شده، ماه بانوجانم اگه الان اینجا حاضر بود بهم میگفت: (( انگاری سرت شلوغه فراموشم کردی؟ ))
ولی بخدا اصلا فراموشت نکردم ماه جان، درگیری یکسری مسائل روزمره ای هستم که اصلا فرصت سر خاروندن هم ندارم، البته ماه بانو حتما میپرسید در مورد این مشغله: (( چقدر درآوردی؟ ))
و من شرمندهی همیشگی این سوال ماه بانو جان بودم...
نمیدونم انگاری برای کسایی که مجرد هستن یا کسایی که مسئولیت یه خانواده به دوششون نیست قابل توجیه نیست که مشغله روزمرگی یه خانواده به دوشات باشه و هیچ درآمدی که نداشته باشه به کنار بلکه کاهش وجه مالی هم در برداره..
بگذریم خلاصه از همه اهالی سرزمین ماه علل خصوص ملکه ماه بانو عذرخواهم...
-----------------------------------------------------------------------------------------------
عکس این پست یه جایی از اهوازه. نمیدونم کجاست چون ماه بانو وقتی استوری کرد اسم رو ننوشته بود و فقط استوری کرده بود...
همون موقع هایی که من فلج گوشه اتاق بودم ... دلم خوش بود به استوری های ماه..چون انگاری وقتی عکسی از یه منظره و طبیعت میذاشت انگاری منو هم با خودش برده اونجا...
میدونید که اهوازی ها کلا شب ها میرن پیکنیک کنار پارک و رود و ساحل و سد و...
به بهانه این استوری قدیمی ماه بانوجان که سه سال بود نمیتونستم توی سایت پست بزارم چون نمیخواستم فکر کنه که من بهش فکر میکنم و حواسم بهش هست و دوستش دارم .. امروز روز جهانی دختران و جالب مصادف به ورود حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیه به قم و ایران هست ما ایرانیان البته جداگانه در تقویم روز ولادت ایشان رو روز دختر داریم ولی برای تبریک گفتن هر بهانه ای خوبه...
چون ماه بانو رسما فعلا مجرد محسوب میشه روز دختر رو به عشق جان ملکه اهواز سرکار خانم ماه بانو جان تبریک و تهنیت عرض میکنیم. انشالله عاقبت به خیر باشی ماه
با دل غمزده اینطور برایت شادم *** تو کجایی که چنین از غم تو افتادم
ماه من، تا نفسی در دل من هست مرا *** تا نفس در دل من هست وفادار توام
-----------------------------------------------------------------------------------------------
یه خاطره کوتاه:... ماه بانو ++ و من --
++الو
--سلام صبحت بخیر
++سلام خوبی چطوری کجایی؟
--ممنون خوبی ؟
--من تازه دارم وسایلامو جمع میکنم.یه نیم ساعتی میکشه اینا رو جمع کنم و دوباره برم هتل رو حساب کنم و اسنپ بگیرم دم در شما بیام البته با چمدون باید بیاما
++چقدر طول میکشه؟ (لحن صدای ماه جان یجوری بود که انگار عصبانی شد و برسم اونجا پوستمو میکنه)
--نیم ساعت
++ نیم ساعت همه ی اینا؟! (این بار دیگه لحن صداش آشکار اعلام برائت و جنگ بود. مثل مامانهایی که پشت تلفن میگن کجایی بچه؟ بیا خونه کاریت ندارم)
--آره دیگه (من با ترس جواب دادم! )
++باشه
--خوبی؟
++آره برو کارات بکن بیا
-- باشه باشه فعلا
------------------#اهواز سال اول-----------------------
برای پست های بعدی یکم فرصت کنم از خاطرات طولانی تر مینویسم
اگه ماه بانوجان اینجا بود میگفتم: ماه بانوجان شرمندم بخدا بابت مشغله روزمرگی، ولی تمام لحظات به فکر تو بودم، هنوز هستم..
و هنوزم عاشقانه میگم ماه بانوجان دوستت دارم...
دقت بفرما که ماه وکیل رو نه ، ماه بانوجان رو دوست دارم