view: 308 Date: ۱۴۰۲/۰۷/۲۰ Category: دلنوشته
یه جمعه دیگه رسید...عصرهای جمعه خیلی دلتنگی و غصه داره..
یکی از اهالی هنرمند سرزمین ماه از همون زاویه ی تصویر روی جلد کتاب ماه بانوجان 1 یه کلیپ زیبا برامون آماده کردن فرستادن که تشکر میکنیم از ایشون.
هنرمندانه ما رو بردن به اولین نقطه ای از اهواز که ماه بانوجان رو دیدیم..
البته خود ماه بانو جان از زاویه بالای پل نگاه میکرد و شاید براش این منظره غریب باشه، اما من دقیقا از همین زاویه عکس دیدمش..
حیف ماه بانوجان نیست که ببینه اهالی سرزمین ماه چقدر هنرمندانه دارن خاطره هاشو قصه میسازن...
.
.
چندسال پیش ماه بانوجان نصف شب یه استوری گذاشت:
یکی میپرسد اندوه تو از چیست؟
سبب ساز سکوت مبهت کیست؟
برای صادقانه مینویسیم...
برای انکه باید باشد و نیست...
با اینکه میدونستم استوری بری یکی دیگست و ربطی به من نداره ولی گمان کردم فقط توی خیال خودم که ای کاش برای من بود که کاش ماه اونقدر بهم حس داشت که بنویسه که کجایی؟ چرا نیستی؟
اصلا ماه بانوجان کاش یکم میجنگیدی برای پس گرفتن من از دنیای تاریک و ظالمی که اسیرم کرد...
تو که میگفتی خانم های اهوازی عاشق پیشه ان؟ پس چرا نجنگیدی؟
اشکال نداره سرت سلامت عشق جانم، هر کجایی شاد باشی..
من به همین خاطراتت دلخوشم.. سخته نداشتنت، ولی چاره ای نیست..
دعا کن که تا هستم پای عشق تو باشم که اگه خدای نکرده پام بلرزه دیگه مجنون قصه به درد قصه نوشتن هم نمیخوره..
از تصاویر خاطره اصفهان یه تصویر دیگه هم آماده کردم :
کلیک کنید برای سفرمجازی به کاخ هشت بهشت
من داشتم عکس میگرفتم و ماه بانو جان اون گوشه پشت اون دیوار داشت تلفنی حرف میزد با خانواده...حیف شد توی عکس نیست
ماه بانوجان خیلی خوش عکسه، مثل صداش..
اما دیگه هیچ وقت دوست ندارم شعر :( کمکم کن ..نزار اینجا بپوسم. کمکم کن ... ) رو بخونه.. چون تعلق این شعر به یک عاشق نیست..
دیشب میگفتم خدایا سریعتر مرگم رو برسون، این دنیا دیگه برای من جایی نداره
اصلا کسی توی این دنیا برای من انتظاری نداره..
سخته که پاییز بیاد..
پاییز شهر ما اونقدر زیباست که حتی اهواز هم نداره، شهر ما پاییزش یهو میاد...
یهو برگ دخترا زرد میشه از سرما و بارون..
یهو میریزه روی خیابون
یهو همه چی اونقدر عاشقانه میشه که با خودت میگی عاشقانه قدم زدن زیر بارون روی برگ های زرد با هوای سرد فقط یه چیزی کم داره:
دستای گرم ماه بانو..
دلم برا دستات تنگ شده.. قدم زدن توی خیابون ها مثل نادری اهواز...ناخداگاه که توی شلوغی جمعیت یه لحظه یه گوشه دستت بخوره به دست من..
همین.. من به همین قانعم..
وقتی پارک معین بودیم برگهای درخت و بارون بهاری روی نیمکت میریخت..
من هنوز که هنوزه یاد اولین دیدار که میافتم هنوز خجالت میکشم.. آخه توی خوشگلی باکمالاتی..ملکه ای..
ولی من چی؟
یه رهگذر؟
کاش رهگذر همیشه ی خیابون تو بودم..هر صبح به بهانه رهگذری از جلوی دفتر تو میگذشتم، شاید نسیم کولرهای توی دفتر عطر گیسوهاتو لحظه ای به مشامم برسونه..
اونقدر طرفدار داری توی اهواز که من مجنون آخر استادیوم فقط نشستم و نگاه میکنم..
دلم خیلی تنگه..
وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ..........
یادت نرود قصه همه خوابی و رویاست
با اینکه چنین خواب خودش صادق رویاست
حق باشی و بر حق نتوان حرف چنین گفت:
ماه دل من در دل من عشق به دریاست