view: 231 Date: ۱۴۰۲/۰۷/۰۴ Category: دلنوشته
دوباره همه چیز شده تاریک و تلخ و غمزده..
ماه بانو اگه بدونه چقدر امروز گریه کردم بدون اینکه حرفی بزنه میره، مثل ماه وکیل.. ماه بانو هم مثل ماه وکیل از آدم های احساسی و نازک دل خوشش نمیاد آخه...
دلم گرفته، یا صاحب الزمان توی دلم یه غمی هست نه میشه گفت نه میشه نوشت...
نه آرزویی نه آینده ای...
این چند روز مهمون ها میان و میرن اونقدر مهمون آمده که اصلا نمیدونم صدنفر دویست نفر سیصد نفر نمیدونم...
تنها پسر ارشد کل فامیل بودن خیلی سخته... باید با همه مهمونا سلام و علیک کنی و به قول پدر ماه بانوجان بگی اهلا و سهلا ، تفضلوا..
امروز یه آقا و دو نفر خانم ساعت 8 شب اومدن سلام علیک کردن..
مات موندم ..
به خدا اصلا یه لحظه اگه ترکی حرف نمیزد میگفتم خواهر ماه بانو هست...
وقتی خانم جلو آمد سلام کرد من هنوز گیج بودم که خدایا خواهر ماه بانو اینجا چیکار میکنه!!
تا اینکه به ترکی حرف زد.. نفسم توی سینه حبس شده بود..
به خواهرم گفتم این خانم کی بود؟! گفت از فامیلهامون هست..
خلاصه ماه بانوجان یه کپی از خواهرت اینجا داریم. شکر خدا...
هر چی و هر چیزی تو دنیا به این بزرگی برای من فقط توی همین سرزمین ماه بانو کوچیک خودم خلاصه میشه...
یه سرزمین کوچیک رویایی من هرچی دارم توی رویا و خیال ساختم با همونا زندم..
البته خوشحالم به خوشحالی ماه وکیل که به همه آرزوهاش رسید...هرچند برخلاف ماه بانو دل ماوکیل سنگی هست...
توی قصه ماه بانو جان من فقط راوی داستانم...
یادم بندازید یه روزی حرفایی که خواهرش برای خام کردن من به خاطر چندتا عکس زد رو بهتون بگم ! از تعجب مات میمونید که یه آدم با چهره نرمال چجوری میتونه اصلا چهره های دیگه داشته باشه...
دلم تنگه برا ماه بانو و برا خواهرش برا برادراش برا پدر و مادرش برا بچه کوچولوهای بازیگوش...
همون بچه هایی که ماه بانو در رو میبست ولی از پنجره میومدن داخل.
ماه بانوجان ساعت 00=00 هنوز دوستت دارم.. به وقت همه سالهایی که پشت پروفایلت قایمکی نوشتم شبت بخیر ماه من..
الان کنار یکی دیگه ای روی مبل با یه چایی تماشای فیلم, یا استراحت توی تخت خواب...
خوبه که عاشق نبودی و راحت تونستی عروسکهای بازی خودتو کنار بندازی...
ماه بانو خیلی چیزا نمیدونست ولی همین قدر بدونید که این همه مدت از موبایل دم دستش بیشتر بهش نزدیک بودم همه اتفاقات روزمره اش رو دیدم و شنیدم و نوشتم...
تا خدا نخواد هیچ برگی از درخت پایین نمیوفته من راضیم به رضای خدا... راضیم به دعای رضا...
ماه بانو جان یه سال تلاش کردی منو با دستپخت خوشمزهاش با قرص فرشته و هزار تا راهکار دیگه تپل کنه که شبیه حامد بشم..
یه مدت کوتاه اندازه یه عکس دوتایی کنار برج آزادی تهران تپل شدم..
یادته؟
اما هم پاهامو از دست دادم هم زندگیمو هم تورو هم دوباره مداد لاغر شدم..
وقتی میگم رضاجان حواسش به همه چیز هست بشنو: چندروزی که خادم آقا بودم چون سخت بود برام یه سری کارها با پاهام رژیم خیلی سبک گرفتم اندازه چهار قاشق فقط... تمام این مدت هم توی خونه رضاجان بودم هم غذای متبرکش خوردم و خادم مهمونش بودم.. فکر میکردم لاغرتر میشم.. از محالات و معجزات رضا به قرآن هرچی بشنوید بازم هنوز هست.. باورت میشه ماه بانو جان به غذای رضاجان ۱۵ کیلو توی چندروز وزنم رفته بالا! رضاجان داری چیکار میکنی؟!
کاش ماه بانو فامیلم بود دخترخاله ام بود دختر عمه ام بود چه میدونم هرچی بود ولی فامیلم بود..
که عروسیش برم، که مراسمات ببینمش ، که عید بهش بگم عیدت مبارک...
اگه الان زنگ درب همین ساعت شب بزنن باز بشه، ماه بانو بیاد داخل از شرم و عهدی که دارم نگاهش نمیکنم، نمیتونم اصلا .. چون دوماه قبل به رضاجان توی حرمش، شب تولد ماه بانو جان قول دادم که ماه وکیل رو بخشیدم به فرشاد قصه..
کسی که دوستت نداره رو نمیشه بزور نگه داشت، کسی هم که سه بار بهت خیانت کرده بازم همون آش و همون کاسه...
تازه داشتم دوباره اعتماد میکرد ولی همه چی با همون یه جمله بیوی حامد توی شب قبولی وکالت خراب شد..
دوست اجتماعی و هزار کوفت و زهرمار دیگه همه شون یه اسم داره خیانت ..
حتی یاد این مسایل افتادن هم قلبمو تیکه تیکه میکنه...
بگذریم..
بهتره از عشق ماه بانوی سرزمین حرف بزنیم همین ماه بانوی رویایی
ماه بانوی من اینجاست فکر نکنید دوره یا تنهام گذاشته و ... نه ابدا
ماه بانوی من همین جا توی قلبم هست هنوز بهم زنگ میزنه تصویری
هنوز حالمو میپرسه هنوز به خوابم میاد و هنوز بهم میگه دوستم داره
ولی واقعی واقعی میگه... نه مثل ماه وکیل که همه چی توی دنیا برای فقط یه بازیه...
سرش سلامت هیچ وقت نپرسید مهدی با این پاها چجوری میری حموم؟ چجوری میری... بگذریم زشته...
ولی در کل ماه بانو نپرسید ولی این همه سال به قدری جواب پس دادم به آدم های که عیادت آمدن که دیگه زله شدم...
دلم تنگه رضاجان..
من باید همیشه خادمت توی حرمت باشم رضاجان...
اونجا همه چی وفق مراده.. حتما حتما به روزی ماه و عشق جدیدش و خانوادش میبینم تو حرم و بهشون میگم : تفضلوا ، اهلا و سهلا...
اگه بگم حالم خیلی داغونه باور میکنید؟ اونقدر داغونم که فقط با نوشتن خاطره از ماه بانو خودمو آروم میکنم...
اگه الان فرصت داشت بهم تصویری زنگ میزد با دیدن صورتش درلحظه آروم میشدم..
ولی میدونید که آزمون داره..چه دروغ قشنگیه؟ آزمونی که تا سفید شدن همه موهای من هست..
یا فاطمه الزهرا سربند اونایی بود که تنها بودن جوری که هیچکس منتظرشون نبود، حضرت زهرا مادر مهربان امت شیعه است منتظر همه و دعاگوی همه هست..