view: 147 Date: ۱۴۰۲/۰۶/۲۹ Category: دلنوشته
پنجشنبه شد و یه خط مشکی دیگه به خطهای سیاه قاب عکسها اضافه شد
وقتی رسیدم خونه گفتن مادربزرگ بستری شده بیمارستان ، سریع رفتم عیادت icu حالش خوب نبود...
چند ساعت بعد فوت شد...
انگاری منتظر بود که من برسم و باهام خداحافظی کنه..
از این پنجشنبه برای چهار عزیزی که از دست دادم فاتحه میخونم ، البته برای همه درگذشتگان فاتحه میخونم اما این چهار نفر ویژه تر...
پدرم، محمد، پدربزرگم و الان مادربزرگ...
مادربزرگم منو خیلی دوست داشت، تنها کسی که توی کل فامیل و آشنا بهم همیشه میگفت می ازدواج میکنی مادربزرگم بود.. میگفت بریم از تهران برات یکی رو بگیریم بیاریم اینجا...
میگفتم مادربزرگ آخه ماه بانو که تهرانی نیست اهوازی هست بعدش اصلا اینجا نمیاد بهم گفته اصلا نمیاد شرط گذاشته..
مادربزرگم آخه نمیدونه اهواز کجاست از کل جهان فقط چهارتا شهر رو بلد بوده زنجان و مشهد و کربلا و تهران.همین. فکر میکرد اهواز هم تهرانه...
بعد فوت پدرم ، مادربزرگم هروقت منو میدید میگفت وقتشه که متاهل بشی علل خصوص این سه سال اخری.. نمیدونم از کی شنیده بود یه بار بهم گفت دختری که از تهران گرفتی مهریه و شیربها نداره به جاش براش طلا بخر..
گفتم مادربزرگ طلا که روی چشمم براش هرچی داشته باشم میدم، ولی کی گفته که مهریه و شیربها نداره؟ گفت آخه رفتم از زن همسایه پرسیدم اونا از تهران عروس گرفتن شیربها و مهریه نداشته. گفتم نه ماه بانو بهم چندتا شرط گذاشته :
یک: نباید زنجان بمونیم باید بریم اهواز.
دو: حق وکالت طلاق دست خودش باشه.
سه: مهریه اش ۳۰۰ سکه طلا باشه.
مادربزرگم که شنید به شوخی بهم یه چیزی متلک گفت ولی اینجا نمیتونم بنویسم...روحش شاد همیشه میگفت تو بیا پسر من باش ، میگفتم خوب من نوهات هستم فرقی نمیکنه که...
آخه پسر نداره...
غروب پنجشنبه تلخ شد...
دونه دونه عزیزانم دارن میرن.. این دنیا واقعا دیگه جای موندن نیست.
امروز سر مزار هر سه عزیز رفتم و فاتحه خوندم ولی از دور برای عزیزی که مزارش ازم دور هست فاتحه خوندم..از دور..محمدجان روحت شاد..
روزگار نامردیه، اصلا جای موندن نیست...
خیلی سخت آدم کسی رو نداشته باشه که پیشش گریه کنه و بغلش کنه و آروم بشه..
بازم دم رفقا گرم که همراهم بودن..
هرچی میکشیم از تنهایی هست..
حیف شد مادربزرگم رفت، بهش نگفته بودم ماه وکیل رفته عروسی کرده و سایه منو هم با تیر میزنه... ولی حتما خودش فهمیده بود.
قبل رفتم مشهد رفته بودم دیدنش، آخه یه حسی داشتم که این سفر شاید برگشتی نداشته باشه.. بهش نگفتم که دلم برا ماه بانو تنگ شده و دیگه دیدنش محاله... ولی گفتم بهش که دخترای امروزی دنبال پول و هیکل و بدن چهارشانه و چه میدونم یه چیزی شبیه گوریل انگوری هستن. نه دنبال کسی مثل من که ماه بانو میگفت مداد، چه برسه الان که دیگه پای سالم هم ندارم...
خوابم میاد..ولی فرصت خواب نیست...
نمیدونم من بمیرم ماه بانو برام فاتحه میخونه ؟ به نظرتون میخونه؟
ماه وکیل که دعا میکنه زودتر بمیرم من..به خونم تشنه است...
برای همه درگذشتگان و عزیزان رفته بخونیم:
رحم الله من یقرأ الفاتحة مع الصلوات