view: 210 Date: ۱۴۰۲/۰۶/۲۷ Category: دلنوشته
یه شعری خیلی قدیمی هست حتما شنیدید:
کاش میشد کبوتری رو گنبد طلا باشم...
.
رضاجان کاش میشد ما رو نگه داری اینجا این چندروزی که پیشت بودم کنار همه زائرا و همه خادم ها و همه ی در و دیوار حرمت..
رضاجان اینجا کاش منو نگه داری...
روز آخر شیفت من تموم شد.. به قضای روزگار باید برگردم دوباره به زنجان...
کی و کجا و چطور دوباره آقا دعوتم کنه...
رضا جان اگه برم دلتنگ چایخانه های حرم میمونم..
دلتنگ مهمون هات میمونم..
دلتنگ صدای نقاره خانه ...
رضاجان هنوز نرفته دلتنگتم..
مثل ماه بانو که هنوز دلتنگشم..
میدونم همین که از مشهد خارج بشم بازم دلم طوفانی میشه دلتنگ میشه و آشوب فراق هایی رو میگیره که کاری ازم ساخته نیست...
غیر امام رضا کسی منتظرم نیست توی هیچ جایی از دنیا..
خداحافظی کردم و از درب طبرسی راه افتادم که برگردم..
توی مسیر چشمم خورد به مغازه ها ... این چند روزه هیچی نگرفته بودم برا کسی... ولی ماه بانوجان فرق داره یک سوغاتی از مشهدالرضا براش گرفتم که بعد آزمون ، همراه بقیه چیزایی که از قبل توی کمده براش ببرم..
ماه بانو بهم گفته بود که اهواز شهر خوبیه برا زندگی و پول ...وقتی رفتم اهواز دیدم آره خیلی خوبه..تصمیم گرفتم که منم برم برای همیشه اهواز بمونم..
اما این مدت اتفاقاتی که افتاده باید به ماه بانو بگم اگه قبول کنه بریم بمونیم مشهد..پیش امام رضا..
کاشکی ماه بانو قبول کنه بمونیم مشهد..
ولی من باید برم مشهد..بمونم اونجا.. اهواز هم خدا بخواد یه خونه ای میگیریم و هرچند ماه میایم اهواز...
هواپیمای اهواز و مشهد و برعکس داره ..
تا فردا شب میرسم خونه... نگرانم..
نگرانم که کی دوباره رضا دعوتم کنه برم خادمش باشم..
نگرانم که خونه برسم دوباره با فراق ماه بانو چه کنم؟
اینجا پیش رضا خیلی آرومم...رضا جان برگشتنی یه چیزی به همه خادما لطف کردن ، میدونم عملی میشه و ... ولی نمیدونم من اونروز باشم یا نباشم.. کاشکی باشم.. انشالله...
کاشکی تا اون روز پاهام درست بشه شرمنده نباشم که خدمت بیشتری ازم برنمیاد..
به رضا از دلم هیچی نگفتم ساکت رفتم و ساکت برگشتم...
دلم از الان طوفان گرفته...
....