view: 161 Date: ۱۴۰۲/۰۶/۱۵ Category: دلنوشته
سعید راست میگفتم، این سریال خیلی روایته زندگی و روزگار منه، با آدم هایی شبیه من
با آدم هایی از جنس من و ماه بانوجان، با داستانی عین داستان ما..
.
.
سریال لحظه گرگ و میش...
از جانبازی سر عشق
از عاشقانه های پشت تلفنی
از انتظارهای طولانی ...
از رفیقهایی که توی سخت ترین روزا کنار همن
از ایثار و خودگذشتگیهاشون برا عشقشون
از اعتقاد و ایمانشون به خدا
از لذت بردن وقتی که به کسی خدمت میکنن
از گردنبندی که کادوی روزهای اول هست
از اسیر شدن و دوری از عشق
از دیدن عشقت با یکی دیگه
از خیلی چیزایی که دقیقا منم
از آدمهایی که عوض میشن
از خیلی چیزایی که دقیقا ماهبانوجان هست
از پاشیدن پارچ آب روی سر خواب آلوده...
از خیلی چیزایی که اتفاقات من و ماه بانوجان هست..
چند آیه قرآنی مینویسم که بعدها، توی فصل چهارم رمان ماهبانوجان درموردش بیشتر میگم
چند روز دیگه که میرسم مشهدالرضا دیگه دلم نمیخواد برگردم به این شهر..
ولی اگر برگشتم شروع میکنم به نوشتن زیباترین خاطرات شاد از سرزمین ماه بانو..
البته یکسری مطالب رو گذاشتم از قبل روی سایت که اگر برنگشتم ربات سایت وفادار بمونه...
1-وَ لا تَخافِي وَ لا تَحْزَنِي إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ...
2-وَ مَکَروا وَ مَکَرَ اللهُ وَ اللهُ خَیرُ الماکِرین...
3-وَاصْبِرُوا ۚ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِينَ...
این سه آیه از کتاب نجوای شب، حتما متوجه منظورم شدید ولی نمیگم فعلا چون باید از امام رضا اجازه بگیرم اول.
خیلی سریال پرمحتوی و خوبی هست و آخر داستان خدا ورق رو خیلی خوب برمیگردونه..
اگر فرصت کردید نگاه کنید من اهل فیلم نیستم قبلا هم گفتم
فقط فیلمی رو میبینم که خاطرات ماه بانو رو تداعی کنه.
این سریال لحظه گرگ و میش، خیلی روایت نزدیک با سرزمین ماه بانو داره..
.
.
قراره از این به بعد غرقتون کنم با خاطرات ماه بانو...
قول میدم تمام تلاشم کنم که بهترین شکل ممکن بنویسم با همون سبک رئالیسم جادویی..
حتی اگه از عشق و فراق و فشار زندگی آلزایمری هم بشم کافیه بگید : ماه بانو..
ماه بانو توی تمام رگ های خون من ، درون روح من، رسوخ کرده، من و ماه بانو توی سرزمین ماه بانو جدایی پذیر نیستیم..
نمیتونم یه چیزای بگم ولی اینو بگم پیش امام رضا نمیتونم حرفی بزنم باید ساکت بمونم نه تنها الان تا زمانی که زیر خاک باشم..
بعد مرگ من یکسری رازها برملا میشه اون موقع دیگه خیلی دیر شده..
ما که شادیم، عکس ماه بانوجان روی دسکتاپ و روی صفحه موبایلم همیشه هست..
پنجشنبه شد، خدا همه رفتگان عزیزمون هم خانواده من هم خانواده ماه بانوجان هم خانواده شما عزیزان اهالی سرزمین ماه رو انشالله به حق اربعین اباعبدالله مورد رحمت خودش قرار بده.
یه روزی میاد منم زیر خاکم..کسی ندارم که برام فاتحه ای بخونه...
ماه بانوی قصه مون از این به بعد توی سال 1399-1400 فریز میشه، یعنی قراره برگردیم عقب..
قراره بمونیم پشت ازمون وکالت..
قراره صبور باشیم..
قراره با ماه بانو باشیم نه ماه وکیل...
خیلی قرارهای دیگه که قراره یه روزی برقرار بشن...
یادتون نره همه چیز توی دنیا دست خداست، گاهی خدا یه چیزایی رو تقدیر میکنه که مات و مبهوت میمونید..
دم خدا گرم.. خیلی منو دوست داره، یه روزای اول ماه بانو بهم گفت تو با خدایی؟
گفتم من .. نه.. ولی خدا همیشه با منه، رفیقم هست از اون رفیق فابریک ها..
الهی رضا به رضاک وصبر علی قضائک...
ماه بانو جان اگه چیزی رو که من میدونستم رو میدونست، اونقدر خوشحال میشد که وصف ناپذیره..
من الان خیلی شادم، بخاطر چیزی که خدا بهم درگوشی گفته...
با اینکه گاهی یهویی طوفانی میشم و دیدن عکسهای ماه بانو و شنیدن صداش آرومم میکنه
ولی صبر کنید مثل همین سریال لحظه گرگ و میش، خدا ورق داستان رو یهویی قراره عوض کنه..
يا مَن إذا تَضايَقَتِ الاُمورُ فَتَحَ لَنا باباً لَم تَذهَب إلَيهِ الأَوهامُ
.
.
(نا امیدم مکن از سابقهی لطف ازل)
ز سر لطف تو، آمد قلمم سوی غزل...
مرده با من نکند فرق، منم مرده همان
هر که امید ندارد شده یک مرده بدل
من نمردم ز فراق، دل به امیدت دارم
خواهی آمد به وصال؛ تا که بگویم به غزل...
لطف ایزد به همین مکر و فریب دل ماست
ور نه این دل به همان غمکده معروف، مثل
.
.
خوانش سارگل
شعر:مهدی محمدی
.
.