view: 168 Date: ۱۴۰۲/۰۶/۰۷ Category: شعر
دلبرم با دلبری این دل به یغما میبرد
عشوه ی جان را گرفته بهر دریا میبرد
زاده ی دریا و در دریا به صید ماهی است
ماه در دریا و دل از ماه دنیا میبرد
چال دارد نقش گونه،خنده اش دل میبرد
ماه من با خنده اش دل را به یغما میبرد
چشم کرده سرمه و لب ها چنین دریای خون
برق چشمان سیاهش نور دنیا میبرد
عاشقم کرده دل از دستم چنان دزدیده من
با نگاهش خاطر جانان ما را میبرد
م محمدی - کتاب ماه من
دکلمه: غزل خانی
-------------------------------------------
هنرمندان عزیز لطف و محبت دارند به نوشتهها و رمان ماهبانوجان...
تشکر دارم از خانم خانی هنرمند که کتاب شعر ماه من را خوانش کردند تا به صورت صوتی هم منتشر بشود. کتاب ماه من اولین نوشته و شعرهای من برای ماه بانوجان بود. شاید بشه گفت ماه من جزو شعرهای وصال و شیرین باشه، برخلاف شعرهای امروزم که بیشتر غمناک هست از فراق ماه بانوجان...
شعر صفحه 17 کتاب رو اینجا گذاشتم ولی شعرهای کامل کل کتاب صفحات و صوتش رو توی لینک زیر درحال انتشار هست /الان تا صفحه 20 منتشر شده هر روز صوتهای مابقی بعد از ضبط همونجا اضافه میشه:
------------------------------------------
پریروز یکی از رفقام اومد دنبال که بریم یه سر اداره برگردیم، از جلوی ترمینال گذشتنی یهو یه دختری دیدم فتوکپی ماه بانو!! خود خودش بود همون لباس صورتی، همون قدقامت، همون چهره زیبا... ولی سرعت ماشین زیاد بود به رفیقم گفتم برگرد زود باش برگرد...
گفت چی شده؟؟
گفتم ماه بانو رو دیدم جلوی ترمینال از ماشین پیاده شد
گفت واقعا؟
گفتم بخدا دیدمش زود برگرد
تا از بریدگی برگشتیم همونجای قبلی همه جا گشتیم ولی پیداش نکردیم..انگاری غیب شده بود ...
رفیقم بهم میگه مطمنی ماه بانو خودش بود؟ گفتم واللهی خودش بود
تا شب کل خیابون ها و کوچه ها رو گشتیم کل شهر رو زیر رو کردیم ولی نبود...
اخر شب رفیقم بهم گفت مهدی انگاری توهم زدی..از عشق زیادی به ماه بانو ...
ناراحت شدم اخه دیدمش ماه بانو بود..خودش بود..اصلا شهرما کسی با اون لباسها نمیاد خیابون ..
صبح به دوستم توی اهواز زنگ زدم گفتم دمت گرم برو ببین ماه بانو توی دفتر هست؟
گفت مگه چی شده؟ گفتم دیروز یکی اینجا بود عین ماهبانو میخوام ببینم من توهم زدم یا خودش بود
دوستم ظهر بهم زنگ زد گفت رفتم توی دفتر بود...
یه آهی کشیدم...
انگاری از عشقت دارم دیوانه میشم ماه بانو جان..
کاربرای سایت و هنرمندا همه عجیب ادامه ی رمان ماه بانوجان رو ازم میخوان..
چیکار کنم؟ از کجا بنویسم با دل طوفانیم چیکار کنم..
اینا همه به کنار..
یکی از رفقا زنگ زده میگه تلوزیون یه فیلم نشون میده نمیدونم تو از روی فیلم زندگی میکنی یا فیلم رو از روی تو ساختن!
گفتم والا من حال حوصله تلوزیون ندارم اصلا ندیدم
گفت سریال گرگ میش...
توی نت زدم دیدم اره بنده خدا راست میگه خیلی شبیه هم هستیم هم ظاهری هم زندگی و عشق..
طولانی هست من حوصله ام نمیکشه نگاه کنم برش بدم یا داستانش دقیق بفهمم اگر شما نگاه کردید توی کامنت ها یا توی تلگرام بهم بفرستید...مرسی
و کلام آخر:
لا تقنطوا... هیچ وقت ناامید نشید...
خدا بزرگه.. چون عشق اون پسره هم توی سریال دوباره بهم رسیدن..
خیلی خیلی امید دارم به دیدن دوباره چهره ی زیبای عشقم ماه بانوجان اهوازی..
هر جا هست دعا میکنم که لبش خندان باشه، خوش باشه..من خوشحالم به خوشحال دیدنش..