view: 161 Date: ۱۴۰۲/۰۵/۳۱ Category: دلنوشته
بسم رب العشق
ازم پرسید به چی فکر میکنی؟
گفتم تو
گفت چیکار میکنی؟
گفتم فکر به تو
گفت بعدش چی؟
گفتم تو...
.
نفهمیدی هفت سال هیچ کس برای من تو نشد؟
تو فقط تو بودی برای من که بگویم تو...
غیر از تو کسی در دل من راه ندارد
این دل سندش دست تو بهتر که بماند
تو و تو و تو..
برای هر سه من و من و من..
چه ذکر زیبایی ؟
.
هرچه به هفت رسید خداییست. غیر خدا کسی از راز هفت نداد
اهوازی پر انرژی و مهربان ، هنوز زمزمه لبهایم برای توست..
میگویم عاشقت هستم.
قانون گفت اقرار کن تا حکم صادر شود.
دوباره گفتم عاشقت هستم..
نبی خدا گفت تکرار کن تا اثبات شود..
اینبار گفتم، عاشقت هستم...
.
مرا از بند عشقت نیست راهی
من اینجایم اسیر عشق ماهی
که هرجا بنگرم عشق تو گویم
مرا یادی کن ای عشق گاه گاهی...
برایت من بگویم شعر خاموش
بیا روحش بده، از این سیاهی...
تو ای روحم، تو ای جانم، تو ای دوست
مرا یادی کن ای عشق گاه گاهی
م محمدی...
.
ماه جانم، تو تمام آنی که بگویم اللهم اغننی بحلالک ...
گر بگویم نیش و طعنه، خرده ای بر من مگیر
در فراقت سخت، ایام شب و روز من است...
اصلا به کسی ربط ندارد که چه گفتی و چه کردی
اصلا به کسی ربط ندارد که چه دیدم چه شنیدم
در معرکه عشق که تدبیر چنین است
اینها نمک زندگی و عشق چنین است
آمدی بر در مزن، در را مکوب
خانه اینجا همگی وقف تو است...
صاحبه خانهای و ما همه مستاجر تو
با خودت هست که بمانی و نگه داریمان...
بعد هر معجزهای باز تویی راز نهان
هرجا هرچه که باشی بدان معجزهای...
ماه من ، در نگهات خفتهی زیبای خدا
این چنین ماهی و ماهان همگی خیره به تو...
رزق امروزم تویی و یاد تو در خاطر است
کاش باشی و ببینی که خدا هم عاشق است
با اینکه ز تقدیر ز من دوری و دوری
کاری چه کنم بلکه ز تقدیر صبوری..
در دل تنگم قرارت بی قراری میکند
ماه جانم در همه رویا خدایی میکند
گر بگویم که خدایی و منم در بند تو
ترس دارم که خدا گوید چه کرد با بنده ام..
.
چقدر من خوشبختم که از تمام دنیا و جهان تو را دیدم
تو را شناختم و در بندت اسیر شدم
هم بندت نبودم و اما هنوز با دعا میخوانمت...
تو که رفتی و زدی دل به دل یار دگر
با هم احوال میدانم ولی بیمارتم..
میدانم خواهی آمد که بگویی: گلیرمدا