view: 364 Date: ۱۴۰۲/۰۴/۲۸ Category: حب
شنیدید وقتی بارون میاد دلت حال و هوای گرفته باشه و دعایی داشته باشی مستجاب هست؟
از صبح بخاطر گریه سرم درد میکرد...نشسته بودم همین جای همیشگی، همین کنج اتاق...
دلم هوای کربلا داره. هوای بین الحرمین و حرم قمربنی هاشم...
روضه اقا عباس رو گوش میدادم.. بغضم گرفته بودم و گفتم باب الحوائج زندگیم از هم پاشیده، ماهم رفته، به جان رقیه دردم دوا کن..
رعد و برق زد..بارون نم نم بارید...دوباره دعام رو تکرار کردم... انشالله که مستجابه..
یا كاشف الكرب عن وجه الحسین، اكشف كربی بحق اخیك الحسین « ع »
یا ابالغوث ادرکنی،عبدالله ابوالفضل دخيلك
ماه بانو جان کجایی... خودت بهم درس عاشقی دادی.. اخرش چرا اینجوری شد!
هر چی سرم اومده حتما حقم بوده هرچی سرم اومده حتما تقاص گناهامه
هرچی رخ داده حتما امتحان خدا بوده... خدایا به حق ابوالفضل دیگه طاقت ندارم..
خدایا ورق زندگیم رو عوض کن، زندگیم رو درست کن، ماهم رو برگردون..خودمو درست کن خدایا..
ابوفاضل دردم زیاده، غصه ام زیاده..هیچ راهی ندارم، کشیدم به خودکشی، بهت پناه اوردم مرد
میدونید اهوازیا و عراقی ها خیلی به قمربنی هاشم ارادت دارن؟
میدونید عربها اگر مردی شب بیاد در خونشون خواسته ای داشته باشه رد نمیکنن؟
باب الحوائج از دیشب دارم فقط میگم یا دخیلک یا ابوالفضل...
هرچی که بودم هرکی که هستم هرگناهی داشتم هر کوتاهی کردم الان به شما پناه اوردم
هفت سال شب قدر و عید و ولادت و.. دعا کردم به ماه بانو برسم و باهم یه زندگی خوب بسازیم
نه به ماه بانو رسیدم، نه زندگیم درست شد، همه چی از هم پاشید یا عباس
شما باب الحوائج هستین از بچگی برای من عزیز هستین از بچگی پای مسجد و منبر شما و مجلس شما بودم
بیر عومور اقا سیزین قاره کوینگیز عینیمه گیمیشم، منی الی بوش قیترمه اقا..
داستان زندگی منو دیگه همه دنیا میدونه..هنوز تمام شب و روزم پشت پروفایل ماه بانوعم..هنوز منتظرم صدای زنگش بیاد صدای پیامش بیاد..
قبول دارم ماه بانو برای من تمام دنیا هست، ماه بانو همه چیز تمام هست..
قبول دارم پیش ماه بانو من هیچیام..هیچی..قبول دارم با دستای خالیم نمیتونم خوشبختش کنم، قبول دارم ازم کاری برنمیاد..
میدونم ولی تمام زندگیم سپردم به سه نفر، امام رضا، حضرت فاطمه و اقا ابوالفضل..
خیلی ناامیدم..دستم از همه جا بریده...همه دوست و اشنا دارن برام دعا میکنن..
من که اینجوری نبودم.. غرور داشتم منم جوان بودم منم ارزو داشتم..
ولی تمام زندگیم از وقتی ماه بانو رو شناختم عوض شده...
-
این داستان به شیوه سورئال نوشته شده لذا ابتداعا اعلام میکنم که هیچ کدام از شخصیت های داستان حقیقت ندارند و خیالی در قصه است.لطفا هیجان خود را کنترل کنید
-
چه قدر قراره عمر کنم؟
چقدر قراره امتحان پس بدم؟
چقدر قراره خرد و داغون بشم؟
کاش ماه بانو هم برام دعا کنه...
امروز هوای شهرمون گریان شده بارانیه..
وسط تابستونه ولی انگار آسمان هم برای حالم دلش میسوزه...
خدا حالم خرابه...تحمل ندارم دیگه بریدم..
دخیلک یا ابوالفضل..پناه اوردم بهت..دردامو دوا کن...
چقدر دلم میخواست با ماه بانو بیایم حرمت زیارت..
درد فراق خیلی سخته نمیتونم دیگه روی هیچ کار دیگه ای تمرکز ندارم..
کاش الان بین الحرمین بودم تنها میموندم همونجا یا حاجتم بدی یا همونجا خاکم کنن..
ماه بانو بهم جان میداد به منی که خاموش بودم زندگی میداد..
چه بلایی قراره سرم بیاد؟
به هر دری میزنم در به روم بسته است..
یه گره نه چندین گره افتاده تو کار و زندگیم...
حکمت چیه؟ قراره چی بشه؟
انتظار چیزی که نمیدونی چیه و قراره چی بشه خیلی سخته..
یکی بهم بگه ماه بانو تا یه سال دیگه برمیگرده خوشحال میشم عوض میشم کارهای استقبال رو مهیا میکنم..
اما از اینده خبری ندارم... بدتر ااینکه هرچی رخ میده ناامیدتر میشم هیچ اتفاق خوبی رخ نمیده لاقل یکم امیدوار بشم...
یا ابوالفضل پناه اوردم بهت نزار دیر بشه خودت زندگیمو درست کن.. دیگه چیزی ازم باقی نمونده..خودت از حال و روزم خبرداری...
عباس جان بیشتر از این نزار بشکنم آبرو که هیچ غرور که هیچ از من چیزی نمونده نزار بیشتر از این بشکنم
.