view: 161 Date: ۱۴۰۲/۰۴/۱۶ Category: دلنوشته
آمدم ای شاه پناهم بده...
رسیدم مشهد امام رضا..
بعد چندین سال، دلم میخواست با ماه بانو جان زیارت بیایم..
همین که از باب الرضا اومدم داخل حرم یه عروس داماد از جلوم رد شدن..
همیشه دوست داشتم عقد من و ماه بانو جان توی حرم امام رضا خونده بشه...
نذرم و ادا کردم ..
ماه بانو جان نایب زیارت تو عشق زندگیم بودم...
نایب زیارت خانواده هامون بودم
نایب زیارت دوستانم بودم
نایب زیارت رفتگانمون بودم
دلم شکست پیش امام رضا..
ماه بانو جان از دل شکسته ام برا رضاجان گفتم..دعا کردم..
این دنیا بدون ماه بانو برای من خیلی تنگه..
توی این روزهای عزیز که جشن غدیر و ولادت امام کاظم هست به حق فاطمه زهرا از امام رضا خواستم که یا برسم به ماهم یا بمیرم...
یه حسی بهم میگه میمیرم...
هنوز که اینجام پاهام شفا نگرفته..
دلم هم شفا نگرفته..
ماه بانو هم زنگ نزده..
دعا کردم اگه به ماه بانو قراره برسم پاهام شفا بده رضاجان که پیش ماه بانو جان سالم باشم. اما اگه قسمت من نیست که ماه بانو جان رو داشته باشم دیگه این عمر برای من جهنم هست پس مرگم سریع برسه...
ماه بانو جان با عصبانیت به خواهرم گفته چرا دست از سرم برنمیداره ؟!
به خواهرم گفته شما مریضید..
به خواهرم گفته ...
من هیچ وقت به خودم اجازه ندادم با کسی با عصبانیت و تنفر از بدی های عشقم حرف بزنم چه برسه به خانوادش که خانواده عزیز و دوم من هستن..
نه من نه خانواده من انگاری برای ماه بانو چوب کبریتی ارزش نداریم و نداشتیم...
آدم ها که به جایی میرسن خیلی سریع عوض میشن...
از وقتی که جواب وکالت اومد ماه بانوجان مسیر زندگیش عوض کرد و منو جوری کنار گذاشت که انگاری یه اسباب بازی شکسته و خراب رو انداخته آشغال..
سرت سلامت عشقم.. ازت شکایتی ندارم..
امشب و فردا شب گذشت...
خبر دارم ماه بانو هر وقت عصبی میشه به من لعنت میفرسته و آرزوی مرگ برام میکنه..
این داستان عاشقانه من بود..
خدایا پیش رضا همه زندگیم میسپارم دست خودت
ماه بانو فقط شد قصه و داستان و شعر...
کاشکی یه روز دوباره ببینمش..
ولی توسل حضرت فاطمه که ردخور نداره حتما یه اتفاقی قراره بیوفته...
..
این داستان به شیوه سورئال نوشته شده لذا ابتداعا اعلام میکنم که هیچ کدام از شخصیت های داستان حقیقت ندارند و خیالی در قصه است.لطفا هیجان خود را کنترل کنید