view: 203 Date: ۱۴۰۲/۰۴/۱۴ Category: دلنوشته
یک عمر گذشت خودمو فریب دادم و با همه جنگیدم که حق ندارید به عشق من حرفی بزنید.
حکمت خدا رو فهمیدم چرا اینطور شدیم اما حکمت آشنایی منو ماه بانو رو نمیدونم...شاید این قصه هنوز ادامه داره ولی من خبر ندارم...
ان الله مع الصابرین...
.....
این داستان به شیوه سورئال نوشته شده لذا ابتداعا اعلام میکنم که هیچ کدام از شخصیت های داستان حقیقت ندارند و خیالی در قصه است.لطفا هیجان خود را کنترل کنید
.....
سه دفتر تمام شد...
هر دفتر آخرش تلخ شد به این که یکی دیگه بین من و ماه بانو بود...
چندسال پیش یه شعر نوشتم...
آمدن، دیدن، نبودن، این همه کار دل است
با همه ظلم و جفا،یادش نکردن مشکل است
دست ما خالی شد و بهر کسی ارزش نداشت
در دیار عشق اگر دردش نگوید مشکل است
ساده بودیم اینچنین، اما که دیده کور نیست
در دروغ ات بود اگر بوی خیانت مشکل است
در میان عاشقان بر ما نبودی مشتری
با کسی و ،با دگر در عشق بازی، مشکل است
آنکه در طالع به ما از بهر تو بازی نوشت
با خدا باشی و این پیمان شکستن مشکل است
من خودم در خود ندیدم قطره ای از زندگی
آدمی باشی و بی عشق زندگانی مشکل است
ماه باشی و خودت، تعلیم درس عشق کنی
مخفیانه عاشقی، اینگونه در دل مشکل است
صادقانه گفتنت از او شنیدن بهتر است
رسم دین و هر شریعت بر دو پیکر مشکل است
چون به عشق، پروانه گردد دور شمعی شعله ور
سوختن جان و دلش با دست دلبر مشکل است
ما سر پیمان خود تا در بدن باشد نفس
مانده ایم و رسم ما پیمان شکستن مشکل است
اون موقع هم خدایی بود که فهمیدم دم خدا گرم ولی ماه بانو جان گفت من توهم زدم و اصلا اشتباه میکنم.با اینکه هنوز همه چی برام روشنه با مدرک ولی به روی خودم نیاوردم یه سنگ گذاشتم و توی دلم این راز رو خاک کردم...
گذشت و اونقدری عاشقانه بودیم که دیگه پای کسی نباشه وسط .. جز پای خودم که به محبت ماه بانوجان از دست دادم ، پامو از دست ندادم من تمام جوانی و زندگیم از دست دادم.. دیگه هیچ وقت منو کسی با پای سالم نمیبینه ..حتی بدن سالم و حتی روح سالم...
ماه بانوجان رفت و همه چی رو با خودش برد، روح من، جان من، نفس من، عمر من، سلامتی من، قلب عاشق من، رفت..
یادش بخیر روزی که خواهرش گفت تو هر روز با یکی هستی پس خوب بچلونش...
من احمق بازم عاشق موندم و نفهمیدم..
این هفت سال گذشت هر روز خدا خودش با هر نشونی نشان میداد که آقا دل ماه بانو اینجا نیست.
دل جای دیگه بود و من فقط یه موش آزمایشگاهی موش آزمایشگاهی..
ولی دلم برا خاطرات قشنگمون تنگه..دلم هنوز برای شنیدن صداش پر پر میزنه..بخدا یه روز صادقانه برگرده ولی صادقانه از ته دلش برگرده، خودم نوکرش هستم خودم غلامش هستم...
با اینکه تحقیق کردم که شوهر جدید کیه، کجاییه، چه کارست، و همه چی رو دونستم ولی بازم دلم راضی نشد..
دل ساده من باورش نمیشه که بازیچه بودم و همه چی فریب بود..
خواهرم حالم دیده از دیروز که اومده خونمون...
قصه داره خیلی تلخ میشه ولی باز بالا سرمون خدا هست
با خواهرم نمیخواستی حرف بزنی ماه بانوجان؟
حرف بزن... کاش حرف نمیزدی .. خواهرم وقتی گفت ماجرا رو بهم و صحبتی که بین تون شده رو گفت ولی خواهرم انگار یچیزایی بهم نگفت خواهرمه دوستم داره نمیخواد دلم بشکنه...
ولی وقتی شنیدم چی گفته ماه بانو جان به خواهرم دیگه گفتم که دلسردی من از روزی بود که ته دلش یکی دیگه بود و من فقط بازیچه..
لامصب یه بار سنگ بزارم ، دوبار سنگ بزارم ، این همه این کار هرروز تکرار کردی و دیگه شد کوه سنگی خاطرات...
دلم نشکست دلم خرد نشد ، عشق خودم ماه بانو جان من دلمو شکستی داغونم کردی و بعد اینکه دیگه برات سودی نداشتم انداختی کنار...
این دل هست دل ..میفهمی دل ؟ کاروانسرا نیست که برم دنبال زندگیم یکی دیگه راحت بیاد ...
دنبال مزه و طعم آدم ها نیستم که هرکی رو تست کنم..
این دل هست میدونم متوجه نمیشی و باز با همون غرور وکلا حرف خودت رو میزنی که آره همه چی یجور دیگه است آره خوب اینم دقیق کار هر وکیله که حقیقت رو یجور دیگه نشون بده...
اما ماه بانوجانم من هنوز عاشقتم اگه نبودم وقتی بهم میگی نابودت میکنم ، جوابت رو میدادم، چیزای که من میدونم و دارم و کسی جز من نمیدونه و نداره حتی خودت خبر نداری که اگر رو کنم تو که هیچ یک طایفه نابود میشه. اما من عاشق توام هیچ وقت از گل نازک تر بهت نمیگم خانواده تو خانواده دوم من هست حتی اگه صدبار با صدنفر ازدواج کنی...
تو برای رفتگانم فاتحه نخوندی ولی من هر پنجشنبه قبل اینکه شما استوری کنید فاتحه و قرآن میخونم برای رفتگان عزیز خانواده دومم.
هیچ نگو نابودت میکنم نه برای اینکه من برای نابود کردن پروندههای کاملی دارم نه، برای اینکه تو خیلی وقته منو نابود کردی..
خانواده ام رو ازم دور کردی
پاهام رو ازم گرفتی
افسرده ام کردی با کارهایی هایی که کردی و گفتی هربار که توهمه..
بیوفا من مستقیما همه چیز رو میدیدم قبل اینکه تو بخونی و ببینی و بشنوی. ولی بازم سنگ گذاشتم روش و خاک کردم توی سینه ام..
میدونی باهام چیکار کردی؟ وقتی حرف از بازیچه میشه باید خوب بشینی خاطراتمون رو بررسی کنی.اونی که فراموش کار تویی نه من.
شایدم فراموشی نداری و دونسته دروغ میگی بهتر بگم فریب .
خوب فریبم دادی ماه بانو جان احسنت...
بهم میگی وکیل شدم اومدم سراغت؟ بی معرفت برو دفترهای یک و دو و سوم که چندساله نوشتم موی به موی خاطراتمون رو بخون. مگه روزهایی که بی پول بودیم با چه بدبختی پول درمیاوردیم یادت رفته؟
یادت رفته من یه ریال ازت هیچوقت نگرفتم؟
یادت رفته وقتی یه بیسکویت از پول خودت میخری من غصه میخورم؟
کاش حرمتم رو نگه میداشتی، حداقل بدی کردی بهم کردی به جهنم ، حداقل اراجیف نمیگفتی. من نفرین نمیکنم ولی میسپارمت به خدا، تسویه حسابمون با کرامالکاتبین...خانم وکیل تو خودم دعا میکردم برای قبولیت توی آزمون تلاش میکردم راهی پیدا کنم حتی شده یه کتاب فکستنی.. اما هیچ وقت دوست نداشتم ناموس من بره دعوا دادگاه بین این همه آدم.. مگه من مرده بودم؟ آره پیش تو من فقیرم اما حداقل چشم داشتی به پول و مال تو نداشتم و ندارم میفهمی؟
تف تو روی کسی که بخاطر وکالت کسی رو بخواد و مغرورش بشه
تو اصلا چی میفهمی از عشق ؟
از نظرت عشق یه هورمون بدن هست که یکی رو ببینی خوشگل باشه عاشقش بشی و صبح و تا شبت باهاش بگذرونی؟!
چندبار خدا زد پشت گردنم که تو رو بشناسم ولی هربار هربار گفتم من عاشق ماه بانو هستم..
اونقدر بدبختم که بازم دارم میگم من عاشق ماه بانو هستم.هنوزم عاشقتم..اگه یه روزی برگردی حتی صدبار ازدواج کنی بچه دار بشی هر اتفاقی که بیوفته قلب من باز مال تو هست. همین که صدات بشنوم خودت منو میشناسی اونقدر آروم میشم مثل یه بچه سه ساله...
به فاطمه الزهرا قسم اونقدر عاشقتم اونقدر برات برنامه داشتم که خاک تو سرم شد و این شد زندگی من...
اینبار دیگه سپردمت به خدا ، چوب خدا صدا نداره عشق زندگیم. من تمام زندگیم دیگه توسل کردم به فاطمه زهرا ، یه روز سرت به سنگ میخوره... اما هر وقت بیای تا من زنده ام قلبم منتظرته..
-
این داستان به شیوه سورئال نوشته شده لذا ابتداعا اعلام میکنم که هیچ کدام از شخصیت های داستان حقیقت ندارند و خیالی در قصه است.لطفا هیجان خود را کنترل کنید
-
میگی قلبم تند تند میزنه ؟ مثل بقیه ورزشکار نیستم خودمم طبیعی نه عملی و نه جراحی خود خودمم قلب طبیعی واقعی که وقتی عشقاش هست تند تند میزنه
خواهرم میگه بازم بهش زنگ بزنم شاید برگرده ...
گفتم نه دیگه ازدواج کرده
ماه بانو جان بیشتر از اونی که فکر میکنی میدونم از قبل ولی بازم به روی خودم نیاوردم گفتم بزنم خودمو به ندونم کاری که اگه برگشتی هنوز یه پل باقی مونده باشه.
ولی همه پل ها رو خراب کردی..
البته پل دیگه نیازی نداری، دیگه الان میتونی روی کشتی بری سفر..تو که سفر خیلی دوست داری.
فکر نکنی ازت متنفرم نه.. من عاشقتم بدبختانه این همه حرص خوردنم این همه داغون شدنم بخاطر اینکه دوستت دارم
بازیم دادی ولی به جهنم خوشحالم که توی بازی تو بودم.
یه کوه خاطره دارم از روز اولی که تلگرام سلام دادیم تا روزی که امروزه.
وکیل جانم ماه بانوجانم رییس خانم رفیق تنهایی من...یاد همه خاطرات بخیر...
دفتر چهارم نمیاد، ولی اگه بیاد غوغا میشه. چیزی میشه که هیچ کسی فکرش رو هم نمیکرد..کار سپردم دست امام رضا و مادرجان فاطمه...
غوغا میشه..
والله مع الصابرین..
شاید اونقدر دیر بشه که موی مشکی رو سرم نباشه همه بشه سفید سفید..ولی اتفاق میوفته مطمنم...
اونقدر غرور برت داشت از روزی که جواب وکالت اومد که به شب نرسید و بیوی واتساپ حامد آمد و شروع دوباره... و پایان برای من...
رفاقتانه این یکی جدیده بهتر از حامد(تلخیص کتاب) هست. بهت حق میدم اینقدر محکم بهش بچسبی. مراقبش باش آدم های خوش تیپ و قیافه خاطرخواه زیاد دارن... کارش هم خوبه...باز اگه اطلاعات بیشتری خواستی بهم بگو
هیچ وقت هیچ وقت بهت پیام و تماس نمیدم ولی چک میکنم مال کل خانواده دومم رو..توی شادی هاتون منم شاد میکنم، خدایی نکرده توی غم ها غمگین میکنم.. اگه به خودت اومدی و فهمیدی چکاری باهام کردی و چجوری زندگیم داغون کردی به خواهرم زنگ بزن بگو برمیگردی.. نه بازم نخواستی روی بیوی واتساپت بنویس:
ماه من برگرد و گیر از عاشقت بازم سراغ...
خودم میام دنبالت...
تو هیچ وقت برا من عوض نمیشی نگران نباش باز روی همه خطا ها سنگ گذاشتم . شعر اخرمو خوندی؟
به هر کار خطایت چشم من کور، که باشی و تو باشی غم ندارم
.
فردا شب این موقع انشالله حرم امام رضام دعا میکنم عشق جانم
.
هنوزم دوستت دارم به خواهرم گفتم دوستش دارم زیاد منتظرش میمونم حتی اگه نیاد به هیچ کسی هم نگاه نمیکنم جز م..و.ه...
برسم حرم نایب زیارت خانواده دومم هستم دعا میکنم بهت برسم دیوونه ام دیگه هنوز عاشقتم با اینکه به خون من تشنهای...