view: 189 Date: ۱۴۰۲/۰۴/۱۳ Category: دلنوشته
با خاطرات...
--------------------------
+بله بفرمایید
سلام رئیس خوبی ببخشید
+با کی کار دارین؟
+خواهش میکنم
با رئیس
+همچین کسی رو نمیشناسم
عب نداره رئیس من واقعا شرمنده شدم خواهرم زنگ زد گفت بیا پایین من ماشین گذاشتم و اومدم خیابون پایینی البته برمیگردم تا اون موقع درستون بخونید منم امیدوارم ماشین منو نزنه
+بوخوونم؟
درستون بخونید که من مزاحم نشم زیاد
+به تو چه
ها
+به تو ربطی نداره
چرا ربط داره به اینده من که بتونم به یه بهونه بیام دفتر بشینم
+نمیخوام این بهونه رو بهت بدم ، مرسی مامان
یه ایه هست اهدنا صراط مستقیم
+خوبه که داری به راه راست هدایت میکنی؟
اره دیگه
+ازت بدم میاد تو بزرگترین دشمن منی باید بکشمت
نه دیگه در این خد
+اره میکشمت عمو قربان هم کمکم میکنه
اون ادم شوخی هست اغفال میکنه ادمو
+خاک تو سرم اگه اغفال یه پیرمرد بشم
نه نه منظورم اینه که سرتو شیره میماله
+من خودم تشنه میبرمت لب چشمه تشنه برمیگردونم
نه تو همچین ادمی نیستی
+میتونم ، ببین الان تو رو دیوونت کردم
نه
+انصافا
ننننه
+اره جون خودت با اون ننننه گفتنت دروغگو
+من خودم حقیقت رو میدونم میگیی نننه این یعنی دروغ میگی
من اصلا دروغگو نیستم
+تا حالا کسی بهت گفته؟ تو خیلی بهم دروغ گفتی ولی بروت نیاوردم
باز دمت گرم به روم نیوردی
+ضایع بودی وقتی دروغ میگفتی بخدا راست میکم به روت نیاوردم این هنر یه وکیله
تو وکیلی؟
+اره نیستم؟
اخه یه بار گفتم بت وکیل گفتی نگو
+نگو نگو بزا بشم بعدا بگو فعلا بگو رئیس
+اگه گفتی دارم چی میخورم؟
تق تق تق..بادومه
+نه اگه گفتی
یه بار دیگه تق تق تق آبنبات چوبی؟
+ابنبات چوبی اینجوریه صداش؟؟ تخمه اس تخمه بی سواد
-------------------------------
این داستان به شیوه سورئال نوشته شده لذا ابتداعا اعلام میکنم که هیچ کدام از شخصیت های داستان حقیقت ندارند و خیالی در قصه است.لطفا هیجان خود را کنترل کنید
--
کاش منو همون روزا میکشتی...اره دروغ گفتم نه که دیونم نکردی دروغ بود چون هم عاشقت شدم هم دیوونت..اما نمیتونستم بگم چون تو کسی دیگه میخواستی...
یاد روزهای خوشمون بخیر...دلم برات تنگ شده داغون شدم.. یه ادم افسرده و بدون پا شدم...شدم کسی که زندگیت خراب کرده شدم کسی که مرد نبود و سرقولاش نموند..
لعنت به من...منی که هیچ وقت نمیتونم ناراحت شدنت تحمل کنم.. تف به این روزگار که دوری و دور بودن از عشقم باعث چه سوتفاهمی شد..
ماه بانو رفت...ماه بانو روزایی که روی زمین بود خیلی سراغم رو میگرفت خوشحالم میکرد بهم سر میزد، میخندید و ...عاشقشم هنوز
دیگه رفته بالای اسمان..فقط انعکاس نورش روی دریا رو من میتونم ببینم...نه اجازه دارم بگم رئیس نه اجازه دارم بگم وکیل...
حتی دیگه رفیق هم نمیتونم بگم اجازه هاشو ازم گرفت..وقتی رفت همه چیز رو ازم گرفت و رفت..
ولی من خاطراتمون رو نگه داشتم... اگه خاطراتمون نبود از غصه دق میکردم..
کارم شده هروز خاطره بازی...
یکی رفیق بازه یکی ماشین بازه یکی فوتبال بازه...
هرکسی یجوریه ولی من خاطره بازم..
من توی این دنیا هیچی ارزشمندتر از ماه بانو ندارم ..
هزار بار خدا رو شکر که عشق واقعی زندگیم رو پیدا کردم ماه بانوجان هیچ وقت شعله این عشق خاموش نمیشه مگه بمیرم
با اینکه میدونم دیگه منو حذف کردی و ازم متنفری و ...
ولی نمیدونم چرا استخاره که میگیرم به حق فاطمه الزهرا میگه هنوز امیدوار باش برمیگرده ماهت...
نمیدونم حکمت خدا چیه ولی هر چی هست تنها امید زندگی من ماه بانوجان هست
کاش قبولم کنه منشی دفترش بشم خاموش بشینم اونحا و کار کنم براش دستمزد من همین بس که صداشو بشنوم ببینمش و عطرش رو استشمام کنم
خدایا به حق فاطمه اگه سرنوشت من دیگه به ماه بانو نرسیدن هست قسمت میدم امروز الان امشب زود و زودتر منو بکش خلاصم کن از این درد و غصه...
خواهرم میگه خانواده ما خجالتی هستیم کاش زودتر اقدام میکردیم...
همیشه دلم میخواست خواهرم و ماه بانو رو باهم برم سفر و خیابون که گردش کنن..
خیلی جلوی خودمو گرفتم..خواهرم بیشتر از مادرم برام مادری کرده..
خیلی خودمو با قرص اروم کردم بغضم گرفته بود میخواستم سرمو بزارم رو دوشش گریه کنم..گریه کنم شاید سبک بشم..
چقدر اخر قصه من تلخ بود..