view: 161 Date: ۱۴۰۲/۰۴/۱۲ Category: دلنوشته
امشب ماه هم آمده به دلداری من..
و دلم تنگ توست..
چند شبی است که برادر هم شعر میسراید
چه خوش جمعی است جمع خانوادهی عشق
مرا هم به جمع تان قبول میکنید ؟
تصویر پروفایل ابر ماه با تصویر گوزن به یاد یادگاری نقاشی تو..
.
این داستان به شیوه سورئال نوشته شده لذا ابتداعا اعلام میکنم که هیچ کدام از شخصیت های داستان حقیقت ندارند و خیالی در قصه است.لطفا هیجان خود را کنترل کنید
.
امروز دفترخاطرات سال ۹۷ رو مرور میکردم تایپی نیست ساعتها زمان میبره تا یک روزش رو خواند. ولی امروز به خاطره ای برخوردم که دلیل نامگذاری ماه است.
روزهای اول آشنایی که با عنوان رفیق یادت میکردم، توی یکی از مکالمات تلفنی گفتی که ماه هستی. این توی ذهن من نقش بست.البته اون مکالمه جزو اولین مکالمات صوتی ما بود و خاطره انگیز که یادداشت کردم
اون موقع خودت گفتی که تو ماه هستی.لقب خودت رو خودت انتخاب کردی.البته بماند که بعدها شد رفیق، رئیس،قربان،
عشق که شد شد ماه بانوجان....
با اینکه وکیل هم شدی ولی هنوز ماه بانو جان هستی ولی اگه بخوام راحت باهات حرف بزنم میگن ماه بانو جان...
ولی توی جمع فقط میگم خانم وکیل.
ماه بانو یادت میاد روزهای نداری مون.؟ روزهای که پول بود ولی خیلی کم
تقلا زدیم و تلاش ولی باز پول نبود، ولی باز کنار هم بودیم.
فلج شدم رفتم پشت سایه ها که بدبخت نشی
تماس گرفتی جواب ندادم که ازم متنفر بشی
خودم کمکت کردم که دوباره عاشق بشی
خودم کمکت کردم كه از من متنفر بشی
من قرار نبود بهت بگم عاشقتم...
قرار بود برم عمل، برم پابوس امام رضا..
گفتم ته دلت از خواهر بپرسم..
خدا رو چه دیدی شاید از مشهد که برگشتم خیلی چیزا حل بشه امام رضا به حق فاطمه زهرا رو مو زمین نمیندازه...
گفتم اگه خواهر بگه اره ته دلش حسی هست یهویی میام روز تولدت اهواز...خودم گوشی و کارت میارم...
یهویی میایم و شاید خانواده هم کمک کنن برا خواستگاری.
اصلا چه برنامه ها داشتم و چه شد!!
کی فکر میکرد یهو بگی ازدواج کردی...
انگار آب یخ ریختن رو سرم..
چند روزی نمیدونم چم شده یهو میخندم یهو گریه میکنم
مجنون و دیوانه عاشقی چیز عجیبه...
همه چی بهم ریخت..
ماه بانو واقعا عاشقته ؟
خیلی پول داره ؟
هیکل تنومند داره ؟
مثل من برا داشتنت دروغ میگه ؟
بهت احترام میزاره؟
میدونی ماه بانو جان تو برای من تنها عشق بودی.
نه کسی جاتو میگیره نه هیچ وقت کهنه میشی...
اما من چی ..من برای تو خودم میدونم هیچ ارزشی نداشتم..
خیلی ها بهتر از من بودن و هستن..
یه جمله گفتی: تو مسول خرابی زندگی کسی نیسی...
یعنی هرکسی دلش میخواد زندگی خوبی داشته باشه
تو شاهزاده ای و ملکه اهواز..
من یه آدم فلج و فقیر و بی شخصیت و دروغگو
نه؟ همون هایی که تو ذهنت هست رو درست گفتم ؟
وقتی اونقدری بد هستم که کل دنیا یکی من باشم خودتو آتیش میزنی
ولی برای من کل دنیا نباشه فقط تو باشی کل دنیامی...
میبینی دوتا جمله است شبیه هم ولی این کجا آن کجا...
پام امروز زیاد درد داره قرص خوردم نمیتونم بیدار نگه دارم خودمو ببخشید
ساعت 0:0 به وقت آبادان...
ده روز تا تولد...
الهی بحق فاطمه و ابیها و بعل ها و بنیها و سرالمستودع فیها به عدد ما احاط بهی علمک
حکمتی تو این کار هست نمیدونیم الان من و تو نمیدونیم چه حکمتی بوده..شاید حکمت این بوده..
بگذریم بیخیال نگم ..