view: 196 Date: ۱۴۰۲/۰۴/۰۱ Category: دلنوشته AddonLink
پرسیدید توی کتاب ماه بانوجان بعد اون اتفاق ناگوار و پیامی که با شخصی داشته چی میشه.انگار خیلی منتظر قسمت آخر داستان هستید:
.
مطالعه آنلاین کتاببه امید فصل چهاری خوش.
.
این داستان به شیوه سورئال نوشته شده لذا ابتداعا اعلام میکنم که هیچ کدام از شخصیت های داستان حقیقت ندارند و خیالی در قصه است.لطفا هیجان خود را کنترل کنید
.
شاید شروع شایدم پایان ماه بانوجان -3
.
یه حسی بهم میگفت امسال آخرین باری هست که میتونیم بهش بگم تولدت مبارک.
چندبار خواستم خودکشی کنم ولی پیامهایی که ادامه آمد توی این دنیا نگهم داشت..
توی این همه سال بعد اون وقایع ماه بانو چندبار تماس صوتی گرفت ولی ما کجا و در برابر صدای ماه بچه سه سال شدنمون کجا..
اونایی که عاشق هستن متوجه اند که چی میگم.
ولی تا دو سال پیامک آمد بعد تماسها، رسمی و اداری پرسید:
شناسه ملی شرکت..
ثبتنام ثنا..
مقاله حقوقی..
فیلم متهم..
کشف پلاک دزد..
وام ازدواج..
کارت ویزیت..
فراموشی رمز..
امتحان آنلاین..
اپ اسکن..
کیفیت مدارک..
هویت اشخاص..
اطلاعات اشخاص..
ریکاوری موبایل..
و ...
دوسال با اینکه پشت مانیتور فقط پاسخ پیام های اداری ماه رو میدادم ولی اصلا ابدا ابراز علاقه نگفتم، تنها رسمی عید و تولد و گواهینامه و پایه یک وکلا و ... رو تبریک گفتم کاملا رسمی و اداری
عین پیامک هایی که بانک میفرسته..
نمیدونستم اونور چه خبره، با خودم میگفتم شاید ماه هم هنوز حسی داره بهم.
من با خودم زیاد کلنجار رفتم تا همه خطاها رو از ذهنم پاک کنم و حتی همین الان هم با این که بزرگترین خطا کرد رو چشمام رو ندیده بگیرم...
همه مدت عاشقانه براش نوشتم توی دفترخاطراتم..
همه مدت هرجا حرف ازدواج و دختر شد گفتم فقط ماه بانو.
همه مدت شبها که 0=0 میشد پشت پروفایلش مینوشتم عاشقتم و شبت بخیر و شات یادگاری میگرفتم ولی بهش نفرستادم
همه مدت همه فکر و ذکر من فقط ماه بانو بود.
هنوز مونده بود به تیرماه، همه تدارکات تولد آماده کردم
اخرای خرداد دلم گرفت انکار یه حسی بهم میگفت امسال تا تولدش نمیرسی...هرروز دلهره بیشتری داشتم...
تصمیم گرفتم از سی خرداد همه جا رو برا تولدش تزیین کنم.
آدم عاشق کارهای عجیبی میکنه خودم هم میدونم ولی با همه اینا دلم خوش بود به همین...
یکم تیر
ساعت ۱۲ شب یه تماس از ماه...قطع شد.
یه پیامک : بیا پیامرسان...
وقتی گفتم سلام عرض ادب و احترام، به رگبار پیامهایی موندم که جا خوردم...
آدم توی زندگی وقتی به کسی اعتماد میکنه لطفاً اعتمادش رو خراب نکنید.
به شخصی اعتماد کرده بودم که اندازه خود ماه برام ارزشمند هست
ولی خوب مستقیم کل رازهایی که بهش گفتم کف دست ماه بانو گذاشتن...
ازشون دلگیر نیستم. چون این حکمت خداست که آدم ها کجای زندگی چه کاری و چه رفتاری و چه حرفی بزنن.باز ممنون که حداقل یادشون بود من گفتم حتما یادشون میره که ببین ته دل ماه بانو هنوز حسی هست حتی یک درصد بهم یا نه!
میدونید چرا چون امسال بعد این همه تلاش درخواست وام موافقت شد که بتونم پاهامو عمل کنم،اما ریسک بزرگی هست، میخواستم برام مشهد که نذرم رو ادا کنم همون نذری که برای ماه بانو کردم، که اگر زیر جراحی مردم دینی به گردنم نباشه هرچند امام رضا خیلی آقاست.
.
اولین پیام که اومد نوشت خجالت نمیکشی پیام فرستادی؟
-یعنی نمیدونی ازت متنفرم؟
-این حرفا چرا بهش گفتی؟
-چرا همیشه کل زندگیت دروغ میگی؟
-تو زندگیمو خراب کردی, بازی دادی منو..
-تو منو خرد کردی..
-چی شده بعد سالها چون وکیل شدم اومدی سراغم؟
-من عقد کردم زندگی که تو خراب کردی دارم میسازم با یکی..
-اگه عاشقم بودی نمیگفتی برو، به تماسم جواب میدادی.
و..
این رو خوندم تو دلم گفتم خدایا پس حکمت این بود؟
اما هفت سال گذشته همه هفت سال همه دعواهاش هم برام شیرین بود عاشقشم هنوز حتی با اینکه این پیام ها بهم فرستاده...
.
اما دیگه سکوت هفت سال رو شکستم..
میدونم ازم متنفری چون لاغرم و پولدار نیستم و خدا قسمت نکرد سریع ازدواج کنیم..
دروغی نگفتم جز اینکه گفتم من بیماری زمینه داشتم و به خاطر قرصها پاهام از دست ندادم که اذیت نشی.
دروغی نگفتم جز اینکه خون دماغ شدم و قلبم تند تند میزد چون کنار ماه بانو و شنیدن صداش و دیدنش برام معجزه است حتی هنوز.به این خاطره که توی تماسهای صوتی ماه عقلم کار نمیکنه اصلا،من عاشقت بودم و هستم.چون عاشق نبودی دردمو نمیفهمی...
چه کاری کردم جز اینکه همیشه برات بهترین هایی که از دستم برمیومد انجام میدادم همیشه دوستت داشتم همیشه بخشیدمت همیشه عاشقت بودم هرخلافی کردم که چیزی که میخوای درست کنم..
عاشق نیستی بدونی وقتی کرونا گرفتی من اینجا مردم و زنده شدم اونقدر که تمام دوماه برات دعا میخوندم و خدا خدا میکردم...
به هر کس و ناکسی رو مینداختم که بتونم درست کنم چیزی که لازم داشتی..
آزمون داشتی من اینجا میگفتم خدایا چندین ساله ارزوی ماه رو برآورده نکردی تو رو قسم به امام رضا وکالت قبول بشه...
هر پنجشنبه شد قبل اینکه استوری تو ببینم خودم فاتحه میخوندم برا گذشتگانمون...
وقتی با کل خانوادم بهم زدم که چرا کمک نکردید به ماه بانو برسم..
وقتی که پول خیلی چیزا نداشتم زیر بار بدهی بودم ولی بخدا با همون پول کمی که دوباره قرض میکردم برات کادو میگرفتم
یه کادویی کوچک که با کل پولم گرفتم كجا و یک کادویی گرون که یکی بهت میده ولی اندازه یک هزارم سرمایه اش هم نیست کجا...
من خراب کردم؟ کاش میشد همه چیز بگم..
من همینجوری که بودی دوستت دارم همون ابروهای عادی، همون لبهای عادی، همون موهای عادی، همون وزن و همون جوری که بودی...
وقتی که وکیل نبودی هم برام ماه بانو بودی الانم برام ماه بانویی.
من عاشق خودت بودم عاشق شخصیتت بودم و هستم
منی که هیچ وقت از کل نازکتر بهت نگفتم ...
من چه کنم که همه شرکتهای دنیا مثل شرکتهایی که توی ذهن تو بود پول پارو نمیکنن
هنوزم شرکت به اسم منه هنوزم هست ولی با سود چندرغاز..
وقتی روک و راست عاشقتم و جز تو به کسی فکر هم نمیکردم، ولی تو بودی که با اینکه جلوه میکردی عاشقمی همیشه فکرت خالی از من بود..
وقتی یه ریال از جیبت برا من خرج میکردی من کفری میشدم چون غیرتم برمیخوره که عشق زندگیم حاصل دست رنج خودشو برا من که ارزشی ندارم خرج کنه..اون وقت میگی وکیل شدی اومدم سراغت؟
تمام روزها و شبها توی دفترخاطراتم همه چی رو نوشتم
دنیا اینجور نمیمونه ماه بانوجانم یه روزی خودت میفهمی که چقدر دوستت داشتم و دارم.
من از بزرگواری که زحمت دادم ته دلت رو ببینه چیه سه بار قسم قرآن دادم که بهت چیزی نگه، و اگر عقد کردی یا حتی خواستگار داری همین الان بهم بگه که من زحمت رو کم کنم و گم بشم...
گفتم بهش میخوام برم عمل پاهام این مدت هم که نبودم دلیلش اینه، اما نمیخوام ماه بانو بفهمه فقط اگر حسی بهم داره من با امید بیشتری برم برای عمل و اگر زنده موندم و تونستم راه برم بیام دوباره مزاحمتون بشم، اگه نه که کلا کنسل هست و مزاحمتون نمیشم.
ولی بهم نگفت که عقد کردی..نگفت که عروسیت دوماه دیگه است..
هیچی بهم نگفت..
بعد این همه سال و این همه کارها که عاشقانه برات انجام دادم چه زمانی که پول داشتی چه زمانی که پول نداشتی اون وقت برگشتی بهم میگی پول همه رو حساب کنم بندازی جلوم؟
حتی حرف زدن آلانت هم توهین نیست بهم؟ بندازی جلوم؟
اصلا مگه من در مورد پول چیزی با تو حرفی زدم این همه سال؟
من اونقدر خوشحال میشدم که تونستم حداقل یه کاری کنم برات که الان که وکیل شدی و پولداری میخوای پولت بندازی جلوم؟
گفته بودی تا ۳۰ سال منتظرم میمونی اما نمیدونستم خود سی سالگی ازدواج میکنی..ولی میدونم تقصیر منه خاک توسره شرمندم .
با همه اینا با همه این کارها با همه این اتفاق ها ببین چقدر بدبخت و بیچاره هستم که هنوز هم عاشقتم و دوستت دارم ...
دو سه روزی حالم بدتر و خراب تر میشه نمیتونم شعر عاشقانه برات بگم
ولی دو سه روز بعد دوباره برات از دلتنگی و عاشقانه ها مینویسم..
من دعواهات رو هم دوست دارم.
به قرآن قسم میخورم نمیدونستم اون عزیزی که ازش درخواست کردم حالش اینطور بوده ،
نمیدونستم میاد و با این خوبی ها که براش کردم اینجوری میکنه..
نمیدونستم من ساده دل نباید همه رو با قلب خودم ببینم ..
نمیدونستم کسی که هرروز توی دادگاه از موکلینش قسم قرآن میگیره اینجوری میکنه.نمیدونستم به الله قسم...
.
انگاری من مال این دنیا نیستم. این دنیا و همه آدم هاش و همه عاشقاش همه الکی و فیک هستن... همه...
نمیدونم خدا حکمتت چی بود توی این که منو و ماه بانوجان مدتی کنار هم باشیم! نمیدونم..ولی حکمتت رو شکر شاید قراره اتفاقاتی بیوفته که خیر باشه حتی اگر خیر برای ماه بانو باشه راضیم .ولی لعنت به من که زندگیش خراب کردم...
.
بهم گفتی اگه اونقدر بد میشی که این بدیها پیشش چیزی نباشه و جوری نابودم میکنی که چیزی ازم نمونه..
همین الان من مرده متحرک هم نیستم یه مرده فلجم.یه مرده فلج عاشق..
الان که وکیل هستی دسترسی داری به آدم های که بخاطر پول آدم بکشن پول هم که داری خوب منو بکش من که خودم نتونستم خودکشی کنم راضیم به دست عشق خودم بمیرم...
میخوای زندانم کنی رنج بکشم؟ فقط بندازم زندان اهواز که عاشق این شهرم که عطرت رو نسیم بیاره برام..من همین الان تو گوشه این خونه که امکانات کمتری از زندان داره افتادم. اینجا هم زندانی تو هستم..
تف به این سرنوشت ، کاش زودتر میشناختمت..
.
افتادم کنج خونه عاشق و اسیر یه ماه با مشکلاتی که دیگه هیچ وقت برام درست نمیشه
اما خدا رو شاکرم که آرزوت رسیدی، با آدم جدید و پولدار و خوش هیکل آشنا شدی ، زندگیت رو رواله...
خدا جای حق نشسته ماه بانو این که من فلج شدم آه تو بود...باید میمردم ...کاش بمیرم
بازم عاشقت هستم چیزی برام عوض نمیشه
عروسی و عقدت رو هم هزار بار تبریک میگم انشالله که خوشبخت بشید و شاد.
..
وسط دعواها حرف قشنگی زدی به دلم نشست..
گفتی به حرمت خاطرات خوش...
از این به بعد بیشتر عاشق خاطرات ماه بانو میشم. ولی بازم عاشق ماه بانوی بیرون قصه و خاطرات هم هستم و هنوزم صداتو بشنوم از ذوق هنگ میکنم...
هنوز باورم نشده..هی چی توی دیروز پریشب شده همه میگم حتما کابوس بوده
هنوز منتظرم خودش یا خواهرش زنگ بزنه بهم بگه ماه بانو ته دلش هنوز تو رو دوست داره...