view: 616 Date: ۱۴۰۱/۰۹/۰۷ Category: دلنوشته
جهنم...
جهنم همینجاست.
امروزم از دیروز بدتر و از فردا بهتر
تمام روزهایی که نفس میکشم مجبورم
مجبورم به این زندگی خفت بار
سالم که نباشی، پولدار که نباشی، عقل که نداشته باشی: میشوی من.
من ، کدام من؟! وقتی از من ، چیزی نمانده!
چند سال پیش حداقل میدانستم من سه نفرم.
کاش پدرم بود ، تمام دنیا هم پر از غم باشد ،پدر باشد ، غمی حس نمیشود
اصلا غم مگر جرئت دارد به جایی که پدر هست برود؟
رسیده ام به سندرم اردک...
آنقدر شادم آنقدر خوشحالم که خودم باورم نمیشد باشم.
آدم از مرگ خودش اینقدر ذوق و شوق داشته باشد بعید است! نه؟
ماه بانو راست میگفت، هیچ معجزه ای رخ نمیده.
حداقل برای ما رخ نمیده، برای من هیچ وقت رخ نمیده معجزه.
سرنوشت من همین بود،
ولی کاش حداقل این جا این دوره ای که مجبور به زنده بودن هستم بهتر بود، غصه نبود و اینقدر زندگی جهنم نبود.
نه بنده خدا بودم نه بنده شیطان. یادش بخیر معلم روزهای بچگی میگفت یا برسید به آخر یا همون اول بمونید، وسط که باشید تباه میشید.
بگذریم...
این همه حرف منفی گفتیم. یک کلمه هم حرف مثبت:
توی انجمن بیمارانی که مثل من هستن هیچکدوم بیشتر از شش ماه دوام نیاورده. نه اینکه بمیره نه، به شش ماه نرسیده از شدت درد و زخم و فلجی رفتن برای عمل جراحی و پروتز مصنوعی.
جای مثبت اش اینجاست که سه سال از بیماری من با مرحله چهارم داره میگذره، یعنی بزودی سالگرد چهارمین سال بیماری من میشه. و من هنوز همین جا هستم.
ولی فکر نکنید خوب و شنگولم نه، سال اول با داروی مسکن بروز موندم ولی تمام کلیه و کبدم از کار افتاد مجبور شدم دیگه دارو مسکن کمتر مصرف کنم.خیلی کمتر جوری دیگه اثر نداشت . تحمل درد اوایل سخت بود ولی کم کم با درد هم خونه شدم عادت کردم، سال سوم دارو ها گرون شد ولی درد بیشتر. اتفاقی فلفل مصرف کردم، قبل اون یکی از دوستان برام سنجد آورد بود کمی خوب بودم به ظاهر.ولی فلفل میشه گفت آب روی آتیش بود برام.
سال سوم من با فلفل گذشت.هنوز هم فلفل هست و من.
ارزون هست، کلیه و کبدم از کار نمیندازه. دوز مصرفش اوردوز نداره هرچند که خیلی میسوزونه. ولی خوب به اون هم عادت کردم.
عادت کردم به سوختن و ساختن.
عادت کردم به اینکه این دنیا با همه زرق و برقش با همه جذابیت هاش برام فقط یه متر رو به پنجره است.
کاش برای قبر من یه پنجره بزارن. میترسم از تاریکی و جای تنگ و ...
اصلا وصیت میکنم که منو بسوزونن ، یه باک بنزین و یه کبریت.
من به سوختن و ساختن خوب عادت دارم با آتیش توی این جهنم بودم و با آتیش میرم اون دنیا جهنم...
من زود بزرگ شدم،
زود پیر شدم،
خیلی زود هم تمام ذهن و مغزم دوباره برگشت به دوران بچگی...
دنیای من با دنیای همه ی شما فرق داره.
دنیای من ساده است، در حد نقاشی یه کوه یه درخت یه خورشید.
نمیدونم کی حوصله اش میکشه این متن به این بلندی رو بخونه
ولی میدونم اگر از هرجا آمده باشی و این متن رو میخونی و اینجا رسیدی حتما الان با خودت میگی یارو چرت و پرت هاشو اومده اینجا مینویسه.
اره خوب حرف درستی هست. ولی میدونید خیلی قدیم ها توی تلوزیون یه روضه ای شنیدم میگفت، حضرت علی میره با چاه که حفر میکرد درد و دل میکرد.
اینجا این دنیای مجازی سرزمین من هست جای دیگه ندارم که برم حرف ها و غصه ها و بغض هامو باهاش بگم...
یکم دیگه که بگذره همه این متن ها رو از روی سایت جمع کنید میشه یه کتاب.
کتاب: قدم به قدم تا خودکشی
یا کتاب: حرفهای ناگفته قبل از خودکشی...
این همه مردم ریختن خیابون ها و ... شنیدم یکسری میگن پول گرفتن از کشورهای خارجه. خوب آقا یکی پیدا بشه پول بده به من ، حاضرم خودمو آتیش بزنم ولی با اون پول چندنفر بتونن زندگی بهتری داشته باشن...
اگه بود خبر بدید ، دیگه کار از فلفل هم گذشته رفتنی ام.