view: 343 Date: ۱۴۰۱/۰۸/۰۷ Category: دلنوشته
تلخی روزها تمومی نداره، بی حوصله ، غرق دریای غم
کاش زودتر خلاصی پیدا کنم از این زندگی...
ناخدا همه چیز رو از من گرفته، آه در بساط نیست ولی یکی نیست بگه چرا این جان رو ازم نمیگیری؟! جونمو بگیر بمیرم خلاص بشم.
تقاص کدوم گناه ناکرده رو این دنیا برام جهنم کرده آخه...
اونقدر خجالت زده و شرمنده ام که نوشتن و گفتن نداره...
دعا کنید بمیرم..همین امروز همین الان ...
چند روز پیش از زیر آب اومدم بیرون موبایلو نگاه کردم اپراتور پیامک تماس ناموفق فرستاده بود...ماه بانو بود...
با خودم گفتم خاک تو سر بی عرضه من...وقتی پیامک دادم زنگ زد همون لحظه...میدونم این روزا پیامک ها مختل شده دیر دیر میرسه... این یعنی هنوز پیامک منو نخونده بود و تماس گرفت...
هول شده بودم زدم پاسخ...
صداشو شنیدم ...
اونقدر هول بودم یادم رفت قطع کنم و خودم تماس بگیرم، همیشه قطع میکردم خودم همون لحظه زنگ میزدم..
دیگه حتی هوش و حواسی برام نمونده ، داره زمان مرگم دیر میشه...
کاش میشد خودکشی کنم. یجوری که مرده ام برا کسی دردسر نشه...
ولی این رسم زندگی نبود...
این نبود دنیایی که بچگیها به امیدش بزرگ شدم و درس خواندم...
.
لعنت به خدا که روش نمیشه حساب باز کرد
«أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا»
«دیگر هیچ ترسی (از وقایع آینده) و ناراحتی و اندوهی از (گذشته خود) نداشته باشید» وقتی خودش گفته یعنی وقتی بسپاری دیگه همه چی رو خودش به بهترین نحو درست میکنه
.
کسی درک نمیکنه چقدر بدبخت و بیچاره شدم، برام دعا کنید
دعا کنید که فردا نباشم...