view: 665 Date: ۱۴۰۱/۰۷/۱۴ Category: دلنوشته
سال ها گذشته از جای خالی پدر، کاش پدر بود..کاش..
هیچ کاری نتونستم وقتی بود براش انجام بدم
الان که از دست دادمش موندم حسرت شنیدن صداش توی خونه
...
رفتی و شهر همه منتظرت بود پدر
آخرین خنده تو خاطره ام بود پدر
تو بخواب، از همه دنیا شدهای خسته پدر
پسرت هستم و بر چشم همه دستور پدر
...
بعد این همه سال شعری که من گفتم رو روی مزار میخوندم از خودم خیلی ناراحت شدم. چرا نوشتم این شعر وقتی که اصلا نتونستم به دستورات پدرم عمل کنم... من بیعرضه ای بیشتر نیستم...
تنها کاری که ازم برمیاد یه فاتحه خوندن خشک و خالی هست اونم از گوشه اتاق...
توی این سالها گاهی اوقات اونقدر اوضاعم بهم میریخت که یادم میرفت پنجشنبه ها...
باز دم ماه بانو گرم...
چون ماه بانو هر وقت که استوری پنجشنبه ها میزاره من برای سه نفر همیشه فاتحه میخونم پ.پ.م روحشون شاد و قرین رحمت..