view: 4.5K Date: ۱۴۰۱/۰۵/۳۰ Category: دلنوشته
غزاله نوشت:
پرتگاه انتها ندارد. مگر به فکرش نباشی.
در گریختن رستگاری نیست.
بمان و چیزی از خودت بساز که نشکند..
ولی کاش به یونس میگفت: چگونه؟
چگونه میتوان به تنهایی در برابر یک لشکر جنگید؟
کتاب خانه ی ادریسیها...نوشته غزاله علیزاده...معرفی شده از ماه بانو
دنیای من کتاب ها و قصه ها و رویاهایست که با سکوت زبان طلوع میکنند و برای غروب منتظر چشمانند
وقتی مابین این همه کتاب این کتاب معرفی میشود
وقتی مابین این همه جمله از کتاب این یک جمله معرفی میشود
یعنی این جمله برای ماه بانو خوشایند بوده.
جمله ای زیبا و پرمفهمومی است ولی کاش میشد به غزاله بگویم آخر چگونه؟
رستگاری گاهی در رفتن است در فرار از تمام زندگی است..
زندگی گاهی رستگاری به حضور در سرزمین رویاست که فرار کنی از سرزمین حقایق...
کاش میشد غزاله یکبار نوشته های خودش را میخواند
کاش آن درخت هیچ وقت آنجا نبود..
کاش غزاله کنار آن درخت باز هم مینوشت برایمان
سخت است که خودت بگویی بمان و بساز ولی نتوانی و ...
روحش شاد و یادش گرامی
ساعت 12.40 به وقت خرمشهر