view: 322 Date: ۱۴۰۱/۰۴/۲۱ Category: دلنوشته
میدونم ماه بانو میتونه ذهنم رو بخونه
حتی از دور..
میدونه دلم براش تنگ شده
میدونه هنوز دوسش دارم
میدونه...
همه چیو میدونه...
امروز که پیام داد بعد مدتها بینهایت خوشحال شدم
پیام هاش رو از سر ذوق میخوندم
دقیقه اولش اصلا پیامها رو متوجه نمیشدم
دست خودم نیست،ماه بانو که حرف میزنم عقلم از دست میدم
دلم میخواد فقط حرف بزنه و بشینم نگاهش کنم
فقط دنبال فرصت بودم که مابین پیامها یدونه بگم:
تولدت مبارک...
یدونه استیکر قلب بفرستم...
دم خدا گرم امسال هم آرزو به دل نموندم
هرچند دلم میخواست براش تولد بگیرم
دام میخواست روبه روش بگم:
عشق جان دوستت دارم،تولدت مبارک زندگیم...
اما نشد...
ولی باز شرمنده شدم مثل همیشه
نتونستم کاری که بهم سپرده انجام بدم...
نتونستم جشن بگیرم...
هیچی ازم برنمیاد...
ماه بانو به وقت اذان صبح بیدار بود
کاشکی مابین دعاهاش یه کوچولو دعایی هم برا من کنه