view: 259 Date: ۱۴۰۱/۰۲/۲۷ Category: دلنوشته
امروز توی اخبار موبایل یه خبری از دزدی بود که نابغه کنکور ریاضی بود...
خبر رو خوندم جوان بود 23 ساله... اما از کجا به کجا رسیده...حیف...
البته همین حیف گفتن برای خودم هم میشه گفت حیف...
متن خبر رو میزارم شما هم بخونید
.
چند روز قبل نیروهای تجسس کلانتری سناباد مشهد، طرح ویژهای را برای مبارزه با سرقتهای خیابانی آغاز کردند. آن ها که با صدور دستوری از سوی سرهنگ حسین دهقان پور (رئیس پلیس مشهد) وارد یک عملیات ضربتی شده بودند، حوزه استحفاظی کلانتری را زیر چتر اطلاعاتی قرار دادند و به گشت زنی در کوچه پس کوچهها پرداختند.
به گزارش خراسان نیمههای شب بود که سرنشینان یک دستگاه سمند سفیدرنگ وارد کمین نیروهای انتظامی شدند. آنها که شمارههای پلاک خودرو را با استفاده از دستمال کاغذی تغییر داده بودند، در حالی که قصد داشتند به اموال داخل یک دستگاه پژو 206 پارک شده در حاشیه خیابان دستبرد بزنند، تحت تعقیب پلیس قرار گرفتند. در عملیات تعقیب و گریز که با هدایت مستقیم سرگرد «محمدباقر بهرازفر» (رئیس کلانتری سناباد) انجام شد، سه سرنشین سمند به دام افتادند که اعضای یک باند سرقت بودند. در بازرسی از خودروی سمند سارقان نیز مقادیر زیادی قطعات سرقتی کشف و ضبط شد. سرکرده معتاد این باند سرقت، پس از بررسی های روان شناختی در دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری، به سوالات خبرنگار خراسان درباره سرگذشت خود نیز پاسخ داد.
او گفت: ما سه نفر بودیم، سه دوست صمیمیکه از یکدیگر جدا نمی شدیم، علاقه عجیبی به هم داشتیم و بیشتر اوقات را در کنار یکدیگر سپری میکردیم تا این که روزی یکی از همکلاسی های ما در مدرسه به من و دوستانم سیگار تعارف کرد. آن زمان 14 سال بیشتر نداشتم و در مقطع راهنمایی تحصیل میکردم. برای این که به دوستانم ثابت کنم «بزرگ شده ام»، نخ سیگار را از لای انگشتان او برداشتم و میان دو لبم گذاشتم. دوست دیگرم نیز یکی از آن سیگارهای تعارفی را برداشت ولی نفر سوم به راحتی «نه!» گفت و از کنار ما رفت! همین ماجرا سرآغاز خلافکاری های من و دوستم شد و ...
سرکرده باند سرقت قطعات خودرو که دیگر اشکهای گرم پهنای صورتش را پوشانده بود با این ادعا که رتبه 136 کنکور در رشته ریاضی را به خود اختصاص داده است، نفس عمیقی کشید و به انتظار پرسش های خبرنگار خراسان نشست.
*چند سال داری؟
23 ساله هستم.
اوضاع خانوادگی ات چگونه است؟ من فرزند آخر یک خانواده هشت نفره هستم اما در خانواده آبرومندی زندگی میکنم که از موقعیت اجتماعی خوبی برخوردار هستند. اگرچه پدرم بی سواد و مادرم خانه دار است اما هرکدام از خواهران و برادرانم تحصیلات عالیه دارند. یکی از آن ها وکیل، دیگری دندان پزشک و آن یکی هم مهندس است.
*در مشهد به دنیا آمدی؟
بله! تا 8 سال قبل در منطقه کوهسنگی زندگی میکردیم اما بعد از آن پدرم دچار ورشکستگی مالی شد و ما به ناچار در بولوار توس اقامت کردیم.
*معتادی؟
الان شیشه و کریستال مصرف میکنم!
*قبلا چه نوع موادی استعمال میکردی؟
به ترتیب از سیگار و مشروبات الکلی شروع شد تا به حشیش، شیره تریاک و کریستال رسید.
*خلافکاری را از چه زمانی آغاز کردی؟
از روزی که در 14 سالگی دوستم آن سیگار لعنتی را به من تعارف کرد.
*گفتی یکی از دوستان صمیمی تو آن روز سیگار نکشید! از او خبری داری؟
بله! آن دوستم از همان زمان که ما مصرف سیگار را شروع کردیم، آرام آرام از ما فاصله گرفت و به دنبال سرنوشت خودش رفت. او با کلمه «نه» آینده خودش را تضمین کرد. اکنون نیز در رشته مهندسی دانش آموخته شده و پست و مقام خوبی دارد.
*دوست دیگری که آن روز او هم مانند تو سیگار تعارفی را کشید، چه شد؟
(با اشاره به یکی از اعضای باند سرقت که حلقه های قانون بر دستانش گره خورده بود) این همان دوست دوران نوجوانی من است که با هم در مدرسه سیگار میکشیدیم. بعد از آن هم مسیر تباهی و خلاف را طی کردیم تا امروز که دستان مان به یکدیگر گره خورده است!
*تا کلاس چندم درس خواندی؟
دیپلم ریاضی گرفتم و در کنکور شرکت کردم.
*قبول نشدی؟
چرا رتبه من در کنکور ریاضی 136 بود. در واقع هر رشتهای را می توانستم در دانشگاه انتخاب کنم ولی شرایط زندگی مسیرم را تغییر داد.
*چرا؟
بعد از ورشکستگی مالی پدرم، اوضاع ما به هم ریخت. من هم با آن که رتبه خوبی داشتم اما وارد بازار کار شدم تا درآمد کسب کنم!
*سابقه هم داری؟
سابقه سرقت ندارم ولی به جرم رابطه نامشروع 99 ضربه شلاق خورده ام.
*مجردی؟
بله! ولی با زنی ارتباط داشتم که نمی دانستم هنوز در کشاکش طلاق است.
*شغلت چیست؟
برنامه نویس کامپیوتر هستم و به 12 زبان برنامه نویسی تسلط دارم. درآمدم نیز خوب بود.
*از نحوه آشنایی خودت با آن زن جوان بگو؟
به خاطر تسلطی که به امور رایانهای دارم در زمینه خرید و فروش ارز دیجیتالی هم فعالیت میکردم تا این که روزی یک دختر جوان برای آموزش در این باره نزد من آمد. او مدعی بود از همسرش طلاق گرفته است. من هم در اثنای این معاشرت و رفت و آمدها به او دل باختم و به اصطلاح «عاشق» شدم. بعد از آن هم او را به خانه مجردیام بردم.
*چه مدت با او ارتباط داشتی؟
از حدود دوسال قبل با هم آشنا شدیم ولی یک سال در کنار هم زندگی کردیم.
*چگونه دستگیر شدی؟
ما در همان خانه مجردی بودیم که همسر آن زن متوجه شده بود و روزی با پلیس به سراغ مان آمد و آنجا بود که فهمیدم به من دروغ گفته و هنوز نتوانسته است طلاق خودش را بگیرد به همین دلیل هم هرکدام از ما به تحمل 99 ضربه شلاق محکوم شدیم. او با همسرش از همان دوران نامزدی اختلاف داشت اما من حرف او را برای جدایی از همسرش باور کرده بودم.
*بعد از ترک تحصیل چه میکردی؟
گفتم که آن زمان، پدرم دچار مشکلات مالی بود. من هم در شهربازی یک غرفه اجاره کرده بودم که درآمد خوبی داشت. در واقع به پول بیشتر نیاز داشتم تا درس و مشق! بعد از آن هم که کرونا شیوع پیدا کرد و با تعطیلی شهربازی، من بیشتر مسیر خلاف را در پیش گرفتم.
*تا به حال تصمیم به ترک مواد مخدر گرفتهای؟
خانوادهام مرا در یکی از مراکز ترک اعتیاد بستری کردند. من هم حدود دو ماه بود که چیزی مصرف نمیکردم. از سوی دیگر ارتباطم با آن زن جوان قطع شده بود چرا که او هم شیشه مصرف میکردم و من وسوسه می شدم.
*پس چه شد که دوباره معتاد شدی؟
بعد از گذشت دوماه از این ماجرا، روزی سروکله آن زن دوباره پیدا شد! او برای تهیه مواد مخدر به سراغم آمد. من هم به دلیل علاقهای که به او داشتم برایش شیشه تهیه میکردم که باز هم خودم آلوده شدم.
*یعنی دوباره با همان زن ارتباط داشتی؟
مدت کوتاهی با او بودم چون دیگر طلاق گرفته بود اما خیلی زود فهمیدم او زمانی که من در مرکز ترک اعتیاد بستری بودم به سراغ یکی از دوستان صمیمی من رفته و مدتی با او زندگی میکرد. این ماجرا خیلی در روحیه شکننده من تاثیر گذاشت تا جایی که به استعمال «کریستال» روی آوردم.
*چرا کریستال؟
چون می خواستم ماده جدیدی را تجربه کنم که مرا دگرگون کند و از آن وضعیت وحشتناک روحی بیرون بیایم!
*فکر میکنی روش درستی را انتخاب کردی؟
نه! چون خودم را بدبخت تر کردم.حالا با مصرف کریستال، دچار توهم می شوم و احساس میکنم همواره کسی مرا تعقیب میکند!
*خانواده ات اطلاع داشتند؟
بله! اول مادرم متوجه شد و به اعضای دیگر خانواده گفت که من دیگر کریستالی شده ام به همین دلیل و برای فرار از سرزنش های آنان، ارتباطم را با خانواده ام تقریبا قطع کردم به ویژه از زمانی که آن دختر شیطانی وارد زندگی ام شد.
*با پدرت هم ارتباط نداشتی؟
پدرم به مواد مخدر سنتی اعتیاد دارد و از زمانی که دچار ورشکستگی مالی شد ارتباط عاطفی با او نداشتم اما مادرم برایم کم نمیگذاشت چه مادی و چه عاطفی!
*مادرت تو را نصیحت نمیکرد؟
چرا! به همین دلیل خیلی از او خجالت میکشم. مرتب میگفت با این دوستانت بیرون نرو! روزی آبروی ما را میبری! که همین طور هم شد. مادرم ما را طوری تربیت کرده بود که حتی خودکار دوستم را هم بدون اجازه برنمیداشتم تا چه رسد به سرقت!
*خلأ عاطفی هم داشتی؟
از سوی خانواده ام نه! ولی آن دختر مرا بیچاره کرد و درگیر خلأهای عاطفی و روحی شدیدی شدم.او زندگی من را به تباهی کشید و آسیب های زیادی به من وارد کرد.
*چرا او را مقصر می دانی؟
البته مقصر اصلی خودم هستم که دل به یک زن خیابانی دادم اما او باعث شد شلاق بخورم، سابقهدار شوم، دوباره مواد مخدر مصرف کنم، از طرف خانوادهام طرد شوم و آخر کار هم آبرو و اعتبارم را از دست بدهم ...
*از رفتارهایت پشیمانی؟
روزی برادر بزرگم به خانه مجردی ام آمد تا مرا از آن دختر دور کند و من برادرم را از خانه بیرون انداختم ولی باز هم همان برادر به دادم رسید و مرا به مرکز ترک اعتیاد برد! حالا نه تنها پشیمانم که خیلی هم خجالت میکشم!
*چه شد که باند سرقت تشکیل دادی؟
یک شب سه نفری پای بساط مواد مخدر نشسته بودیم که خیلی مصرف کردیم. من به پول نیازی نداشتم فقط به خاطر «هیجان» تصمیم به سرقت گرفتم چرا که همان شب وقتی از ساقی محله مواد گرفته بودیم در مسیر برگشت مرد خماری را کنار خیابان دیدم و نیمی از مواد مخدر را با او تقسیم کردم و حتی پول هم در اختیارش گذاشتم.
*برای همدستانت هم پول مهم نبود؟
یکی از آن ها مغازه دارد و اوضاع مالی اش خیلی خوب است، همدست دیگرم نیز به تازگی از سفر خارج کشور برگشته و تنها برای تمدید پاسپورت این جا مانده بود.
*خانواده ات اطلاع دارند که به جرم سرقت دستگیر شده ای؟
بله! وقتی به همراه ماموران کلانتری سناباد به منزل مان رفتیم تا آن جا را بازرسی کنند پدرم سرش را میان دو دستش گرفته بود و به من نگاه نمیکرد.به چشمان اشکبار مادرم نیز نمی توانستم نگاه کنم، از همه خجالت میکشیدم به دروغ گفتم اموال سرقتی داخل خودروی دوستم بود که مرا هم دستگیر کردند.
*چه شد که به فکر سرقت از خودروها افتادید؟
فقط برای هیجان ! با هم پای بساط صحبت میکردیم که یکی از دوستانم گفت من کلیپ بازکردن در خودروهای 206 را دیدم و یاد گرفتم که چگونه می توان به راحتی آن را سرقت کرد.با همین گفت وگو به راه افتادیم و سیستم های صوتی را از روی خودروهای پژو 206 باز میکردیم که در محاصره پلیس قرار گرفتیم.
*نمی ترسیدید؟
چرا ، سرقت اول ترس داشت اما بعد طبیعی شد یعنی اگر ماموران انتظامی ما را دستگیر نکرده بودند تا صبح به تعداد زیادی از خودروهای پژو دستبرد می زدیم.
*کلام آخر؟
کاش زمان به عقب بازگردد و من در 14 سالگی قرار بگیرم اما امروز دوست دارم مقابل مدارس راهنمایی و دبیرستان بروم و فریاد بزنم، آهای دوستان! بزرگ شدن به سیگار کشیدن نیست، باد به گلو انداختن نیست! به درست اندیشیدن است! می خواهم جیغ بکشم آهای عزیزان 14 ساله، ما هم سه نفر بودیم که ...