view: 0.9K Date: ۱۴۰۱/۰۱/۲۲ Category: دلنوشته
دلتنگم، برا همه چی
برای خوردن غذا
برای خوردن آب
برای پیاده شدن از ماشین برای بنزین زدن
برای بازار رو گشتن برای یه پیدا کردن یه کالا
برای منتظر تاکسی ایستادن
برای سوار شدن اتوبوس
برای نشستن توی ترمینال
برای سفر تو گرما و تو سرما
دلتنگم برا بیرون رفتن واسه حرف زدن
دلتنگم برا قرارهای زندگی آینده
برای گشتن دنبال یه شغل
برای نون گرفتن
برا اسنپ گرفتن
برای رستوران رفتن های دونفره
برای گشتن بازار دونفره
برا پل های سفید و کابلی و طبیعت
حتی دلتنگم برا سرفه های گردخاکی
حتی همون غذای نپخته رستوران بالاشهر
دلتنگم برا اولین لباس فروشی گلستان
برا پارکی که یک سگ اومده بود برا غذا
برای پیاده روی های که پاهام تاول بزنه
برای دیدن لباس های محلی
برا کولرها...
یه روزهایی دنبال شغل میگشتم نبود
یه مدت زمین گیر شدم شغل اومد نشد
دیگه من و پول شدیم جن و بسم الله
حتی من و بازار ...
حتی من و سفر...
حتی من و اتوبوس...
حتی من و ...
دلم نمیخواد بگم...
هنوز باورم نمیشه روزگار و سرنوشتی که برا من رقم خورده
خیلی شرمندم...شرمنده خیلی ها هستم
اما شرمندگی یکی هستم که هنوز دارم نفس میکشم
کاش زودتر بمیرم حداقل دیگه زنده نیستم که شرمندگیم بیشتر بشه
البته الآنم با یه مرده فرقی ندارم
دلتنگم برا گفتم دلتنگت ام...
خدایا هیچ کس رو توی این شرایط و اوضاعی که بهش مبتلا هستم نزار
یه جمله هست:
(( لا داعی لمقارنة مع بی شخص یتألق الجمیع فی وقته ))
هر کسی تو زمان خودش میدرخشه نیازی نیست خودتو با کسی مقایسه کنی
زمان من گذشته یعنی دیگه من تموم شدم
اگه دیروزم بهتر از امروز هست یعنی دیگه انالله و اناالیه راجعون ام...
هیچ حال خوشی ندارم، هیچ اوضاع خوشی ندارم...
به قول عبد یا با ابراهیم از عراق برمیگردم یا جنازه مو تو عراق دفن میشه.
منظور اینکه دیگه راهی نمونده برای توی زندگی
یا باید بمیرم و خلاص
یا باید معجزه بشه که نمیشه...