view: 679 Date: ۱۴۰۰/۱۲/۰۸ Category: دلنوشته
مثل کاغذ، مچاله شده بودم گوشه ی اتاق...
در و دیوار و سقف را نگاه میکردم
صدای تلفن آمد..
ماه وکیل است!!!!
چقدر ذوق کردم!
اما نتوانستم پاسخ دهم باز شرمنده و روسیاه شدم
پیام دادم: سلام خانم وکیل...
صوتی جواب داد: سلام چطوری خوبی؟
در دلم مانده بود تبریک روز وکیل را بگویم
اول گفتم :روز وکیل مبارک...
کم حرف زد خیلی کم ولی باز شکر...
همین که به من نگاهی انداخته و حرفی زده یک دنیا را به من داده
دنیا دنیا از تو ای تاج سر، سپاسگزارم..
خیلی وقت بود که دلم اینجا تار عنکبوت زده بود کسی به من سر نمیزد
کلبه ی درویشی مرا به صدایت روشن کردی
صدای قدم هایت را گوش جان میدهم
عاشق صدای تق تق کفش های توام
صدایت و صدایت و صدایت
عاشق این صدای زیبا توام
آنقدر صدایت لهجه شهر را گرفته که اگر نمیشناختمت حتما میگفتم از اول همان شهر بودی...
تق تق کفش هایت مرا یاد خاطراتت میاندازد
تو کلا برایم خاطره هستی
آخرین باری که صدای کفش هایت را شنیدم یادم نمیآید
از تو سپاسگزارم ای عشق، و همچنان دوستت دارم.
دوباره روزت مبارک وکیل جان