view: 0.9K Date: ۱۴۰۰/۱۱/۲۶ Category: دلنوشته
بزن باران که شاید گریه ام پنهان بماند
بزن باران..
نه میشه حرفی زد
نه میشه نگه داشت
گلو برای بغض بیشتر از این جا نداره
نمیتونم خودمو بکشم خلاص شم
کاش زودتر بمیرم
این درد از استخوان هم زده بالاتر
کاش میشد بزنم،بشکنم،شاید آروم بگیرم
من داغونم و هر روز بیشتر داغونم میکنن
یک نفر بیشتر تو دنیا نیست که بتونه حالمو تغییر بده
از شانس ما همون یک نفر هم حواسش بهمون نیست
عاشق بودن این دردها رو هم داره
کاش میدونست چقدر دوستش دارم..
کاش باهام حرف بزنه حتی شده روزی یه کلمه..
بیچاره فرهاد که موند و سنگهای یک کوه
خسرو و شیرین شدن قصه شاد...
شایدم کار خداست داره زجرکشم میکنه
اما به کدامین گناه؟
هوای خودکشی دارم..
.
درد دل با کس نگفتم،چون ندیدم محرمی
نارفیقی گر بداند میزند زخم را نمک..