view: 469 Date: ۱۴۰۰/۱۱/۱۲ Category: دلنوشته
اصفهان با همه خاطراتش یک طرف
ترمینال اتوبوس اصفهان هم یک طرف
گریه...شادی...خنده..و عشق...
ماه بانو جان یادش نبود من از اینکه کسی برایم چیزی بخرد ناراحت میشوم
برایتان عجیب باشد یا نه ولی من نمیپسندم کسی به خاطر من یه زحمت و هزینه بیوفتد..علل خصوص نزدیکانم..
گریه ام را درآورد...
ولی ماه بانو به عشق معروف است...
آنچنان آتش عشق را در وجودم روشن کرد که همه چیز فراموش شد
سالن انتظار اتوبوس ها منتظر بودیم...
سمت راست من روی صندلی نشسته بود و سرش را روی شانه هایت گذاشته بود...چقدر حس خوبی داشت..
همه شهر به عشق ما حسودی شان میشد...
دستم را روی شانه هایش گذاشته بودم میترسیدم...
میترسیدم از ساعتی که داشت به پایان میرسید...
کاش میدانستم آینده، روزگار مرا اسیر تاریکی میکند..
کاش میدانستم و کاش هیچ وقت از کنارش جدا نمیشدم
میماندم نگه اش میداشتم...همان شهر اصفهان...
کاش میشد ماند...کاش میشد آرزوهایمان برآورده میشد
کاش روزگار لعنتی به جای دور کردن ما ، کمی به رسیدنمان بهم کمک میکرد
دلم همان صندلی ترمینال را میخواهد،که ماه بانو کنارش باشد
ترمینال ها شدند حافظهی عاشقانه من...
ترمینال جنوب تهران،ترمینال کاوه اصفهان
دلتنگی یعنی مرگ..دلتنگی یعنی آرزوهای من
دلتنگی یعنی تمام شد زندگی...
معبر خواب اعظم هیچ وقت تعبیر خواب عجیبم را ندانستی
تعبیر خوابی که هنوز نمیدانم چیست...
یک روز دیگر از روزشمار تلخ من گذشت...
کاش حداقل خوابهایم خوش بود و تو مهمان خوابهایم بودیم...
شبت بخیر خواب خوب من...