view: 539 Date: ۱۴۰۰/۱۰/۳۰ Category: دلنوشته
کاش بیشتر میماندی...
در راه بودم برای دیدن روی ماهت
اولین بار بود که این این مسیر پر پیچ و خم را سفر میکردم
پشت تلفن گفتی:
((من که اصرار ندارم، تو خودت مختاری
یا بمان، یا که نرو...یا نگه ات میدارم...))
آمدم و رسیدم برای دیدنت به شهر تو
آمده بودم که فردایش بروم...
اما نمیدانم چه شد...
ماندم..
ماندم و دلم را هم جا گذاشتم موقع برگشت...
اما من...
سالهاست گذشته...
دلم میخواهد بگویم وقتی پیامی میدهی
کاش بمانی، کاش بیشتر بمانی...
دلم میخواهد بیشتر بمانی...
اما کاری از دستانم برنمی آید...
می آیی و زود...میروی...
تا چشمانم ذوق میکند میروی...
چرا نمی مانی؟
فقط یک دقیقه بیشتر بمان با این دل عاشق من...
می مانی؟