view: 469 Date: ۱۴۰۰/۱۰/۲۲ Category: دلنوشته
از همین دور سلامی ز دل خسته من
به تو ای شاه غریبان ...
خسته تر از من هم میدانم که مهمان داری
من که مهمان حریمت نیستم از همین دور سلام
خسته ام، درمانده تر از هر روزم
خود ببین آقا که چقدر اوضاع خرابی دارم
بی پناهم ز همه جور زمان، خودپناهم بده ای شاه
شده سرگشته وجودم، شده ام من نابود
قسم ات بر که دهم راه نشانم بدهی؟
گم شده در خودم و گم شده بخت خوش من
به جوادت قسم آقا که شفایم بدهی
دل و دین و همه تن، وآنچکه به لب نتوان گفت
تو خودت وضع مرا، بهتر از این من، دانی
وضع من لازمهی زلزلهی معجزه است
گوشه ای از حرمت این دل من جایش ده
دل من با حرمت نذر عجیبی دارد...
من پر از بغضم و گریه، دل من از غم پر
رسم مهمان حریمت شدن این نیست
امانم بده...