view: 427 Date: ۱۴۰۰/۱۰/۲۰ Category: دلنوشته
کلی برنامه ریخته بودم برای اینکه صدایم کند و بگویم جانم...
انتظار نداشتم امروز یهویی...غافلگیرم کنه
آخه دیشب هم اومده بود خوابم..باهم بودیم توی خواب...
من هنوز غافلگیر خواب دیشب بودم و دوباره غافلگیرم کرد..
خراب کردم...
دست خودم نیست وقتی حرف میزند من خودم را گم میکنم
دستپاچه میشوم
عاشقی بدردیست...
عاشق که باشی هزار برنامه می چینی
ولی با دیدن نگاهش دستپاچه میشوی...
خودم را سرزنش میکنم..
کاش میگفتم سلام ..جانم..
اما دستپاچه شدم و ....
باید تمرین کنم...
رو به روی عکسش بنشینم و هی بگویم:
جانم...جانم...جانم...
شاید که بار دیگر غافلگیر نشوم...