view: 532 Date: ۱۴۰۰/۱۰/۱۶ Category: دلنوشته
چرا دنیا داره با دل من اینجوری بازی میکنه؟
هرروز داره منو از کسی که عاشقشم دورتر و دورتر میکنه
از خوشحالی اینکه بهم پیام داده اثلا متوجه متن پیام ها نمیشدم
حتی دوسه بار خواندم از اول پیام ها رو ولی باز از شوق هربار چندتا پیام رو رد میکردم
دوباره و دوباره و دوباره...
دلم رو گذاشته بودم پیش پل سفید اهواز...
خدا انگار از اینکه منو غرق درد ببینه کیف میکنه...
توی پیام خوندم (خرمشهر)!!!! خرمشهر از اهواز دورتر هست نزدیک آبادان
نزدیک مرز....اصلا فکر کنم خود مرز...
انگار یه طوفان سهمگین توی دلم تو راهه...
اهواز فرق داشت با خرمشهر...
اهواز رو دیدم مردمش و... خیابان هاشو...
دل قرص بود که اهواز نزدیک یکی از فامیلها بود...
ولی خرمشهر...
هر روز دلم میلرزه و نگرانش میشه...
استرس اینکه حالش خوبه مشکلی پیش نیاد...
خوشحالم کرد چون کادویی که قول داده بودمش رو قبول کرد
شاید میدونه آخر آخرامه...میخواد خوشحالم کنه
ولی...
سه تا حرفی زد که دلم خون شد...
وقتی گفت...نمیتونم این حرفم بگم چون مدتها قبل هم با همون حرفش دام خون کرد...اصلا نمیخوام بنویسم..
دومی و سومی رو هم نمیگم ولی کاش خوشحالیم رو با گفتن اون سه حرف کمتر نمیکرد...اصلا بیخیال..
همین که بهم سر زده (اینم تا یادم نرفته بگم.) اکثرا پنجشنبه ها اگه فرصت کنه بهم سر میزنه که اگه از دنیا رفته باشم فاتحه ای بخونه...دستش درد نکنه...
خوشحالم همین که بهم سر زده خیلی لطف کرده
خوشحالم همین که کادو ازم قبول کرده البته کنار میذاره ولی خوب باز دلمو شاد میکنه
نمیدونه خودش ولی خیلی عاشقشم..
اونقدر که حتی مثل همیشه دعوام کنه، ناسزا بگه یا حتی حالی ازم مدرسه بازم عاشقشم...
شدم نقل مجالس...خودم مجلسی نمیرم ولی همه جا دارن ازم حرف میزنند
بهتر بگم دارن پشت سرم حرف میزنن و میگن چقدر آدم فلان و فلانیه...
یاد حرف ماه بانو افتادم که گفت چقدر گیجی!! اما دلم نیومد بگم من از شوق پیام هات هوش و ذهنم از دست دادم و خیلی از پیام ها رو اصلا ندیدم
ولی خوب گیج هم باشم بازم دوستت دارم...
همیشه تا یادم هست با احترام عاشقشم، الان که دیگه جای خود داره مراقبم هیچ وقت بی احترامی نکنم...
هیچ وقت بی احترامی نخواهم کرد...حتی وقتی که...بگذریم..
همیشه میگم شرمنده ام ببخشید، چه تقصیر من باشه یا چه نباشه..
ما آدم های ساده چیزی تو دلمون نیست، رک حرف میزنیم اما اگه ناراحت بشیم میریزیم تو خودمون...
این همه نوشتم یادم رفت از خرمشهر بنویسم
خیلی میترسم چون تصور من یه چیز دیگه است
پا هم که ندارم برم و ببینم تصورم راسته یا نه...
دلم برا همه روزهای خوب و خوش تنگ شده
دلم برای آرزوهام که دیگه بهش نمیرسم تنگ شده...
آرزو میدونید یعنی چی؟
آرزو یعنی که پا نداشته باشی، اسیر باشی، بدشانس باشی
دست تنگ باشی، عرضه نداشته باشی، و به قولش گیج هم باشی
آرزو کنی که همه اینا حل بشه و بتونی کنارش باشی..
حتی شده برای همیشه برم خرمشهر...
امیدوارم همه تون به آرزوهاتون برسید
.
مسافر خرمشهری، با اینکه از من متنفر هستی ولی خیلی مراقب خودت باش، دل خیلی ها نگرانت هست و من...
دوستت دارم...