view: 469 Date: ۱۴۰۰/۱۰/۰۸ Category: دلنوشته
رقم های سال داره به جلو میره و سال جدید میخواد شروع بشه
یکسال دیگه گذشت و بار شرمندگی ام بیشتر شد...
ساعات اخر سال که نشسته باشی و پروفایل خالی و یک صفحه خالی رو نگاه کنی
دلتنگ باشی و ارزو داشته باشی و بی امید به اینده
فکرشم نمیکردم که همون لحظه بگی سلام...
بازم ببخش..مثل همیشه شرمنده شدم...
همون ساعات اخر سال هم یک شرمندگی به کارنامه ام اضافه شد...
چرا هیچ وقت ازم کاری درست و کامل برنمیاد؟
چرا باید همیشه شرمنده اش بشم؟
چقدر زندگی تلخی دارم من...
منی که نمیتونم حتی روی پای خودم راه برم اصلا چرا باید فکر زندگی باشم؟
کاش امسال اخرین سال زنده بودنم باشه...
دلم نمیخواد وارد سال جدید بشم...
بچه که بودم برای سال جدید ذوق خاصی داشتیم...اما الان نه
کاش انسانها وقتی تاریخ انقضاشون تموم میشد دیگه راحت خلاص میشدن
ولی ادم هایی مثل من که منقضی شدن و مرده متحرک، چی دارن برای امید؟
حالم خراب تر از اونیه که فکرش رو کنید...
خیلی خراب...
از پشت این نقاب مجازی فقط نفس میکشم...
دیدن واقعی من مثل دیدن یک مرده صدسال قبله...
باز دم فضای مجازی گرم که منو دور ننداخت...
همه منو دور انداختن حتی تو...
چقدر این شعر رو دوست دارم:
((فکر نکنی دوری و اینجا نیستی
قلب من اون جاست، تو تنها نیستی
خودم میرم، عکسام ولی تو قابه
می شنوه حرفو ولی بی جوابه
رفتن من شاید یه امتحانه
واسه شناخت تو تو این زمونه
غصه نخور زندگی رنگارنگه
یه وقتایی دور شدن هم قشنگه))
توف توی این سرنوشت که فقط تلخی و غصه برام داشت