view: 329 Date: ۱۴۰۰/۰۸/۲۷ Category: دلنوشته
روزگار بدیست نازنین..
از همه جا صدای دلشکستن، بی وفایی و نمک نشناسی می آید..
یکی میگوید دامادش معتاد است
یکی میگوید عروسش روی او چاقو کشیده
یکی میگوید دامادش دنبال زن دیگری است
یکی میگوید عروسش مهریه اجرا گذاشته
یکی میگوید دامادش بی عرضه است
یکی میگوید عروسش دنبال خانه آنچنانی و ماشین گران است
یکی میگوید دامادش بداخلاق است
یکی میگوید عروسش داماد را کشته
یکی میگوید داماد عروس را زده..
روزگار بدیست ...
من چه بگویم ، روزی شاید میآمد
شاید روزی میگفتند دامادش بی عرضه است
شاید روزی میگفتند دامادش بداخلاق است
شاید روزی میگفتند دامادش مریض است
شاید روزی میگفتند دامادش دنبال دیگری است
شاید روزی میگفتند دامادش عوضی است
شاید روزی میگفتند دامادش چلاق است
اما کسی نمیگفت چرا...
بعضی بیماری ها نتیجه سهل انگاری است
نباید سهل انگار بود این دنیا سرتا پا خیانت است و دروغ
وقتی بزرگی برایم آرزوی شادمانی و شادکامی میکند ناراحت میشوم
میگویم پسر سالم را کسی خریدار نیست چه برسد مریضش
حتی مریضی که تقصیر تو نیست ولی تا ابد لنگت میکند
میگویم این روزها عروسان مثل گذشته نیستند
این روزها باید یک دنیا پول داشته باشی
ماشین گران داشته باشی و نه پراید
خانه مستقل و خوب داشته باشی
شغل خوب و پردرآمد داشته باشی
تازه سالم باشی ...سالم که میگویم جگرم میسوزد...
وقتی میگویم یک پسر سالم با دست و پای سالم..
آخر چه بدی کرده باشی که تو را شایسته این درد کنند
نمیدانم این چه سرنوشت شومی است
با آنکه در ادیان مختلف نوشته و پیروان خدایگان بر این باورند که بعد از سختیها آسانی است و ..هزار جمله مشابه دیگر
اما شاید نوعروس آهی کشید و فلک دمار از روزگار درآورده
این ها قصه است وقتی میگوییم یکی بود یکی نبود روزگاری....
وقتی هنوز به قصه شادی ها نرسیدیم و کتاب تمام شد
اما من منتظرم کلاغ پنیر بیاورد...
اینجا در لانه هستند جوجه هایی که منتظرند...