view: 581 Date: ۱۴۰۰/۰۸/۲۰ Category: دلنوشته
بعد از اینکه مثل همیشه دعوایم کرد گفت:
عشقت به من را فراموش کرده ای...
ماندم ساکت...چه بگویم ... گفتنی نیست ابراز عشق...
ساکت ماندم، نباید حرفی میگفتم..
از وقتی که معلول شده ام عهد کردم با خودم که عشقم را ابراز نکنم
میگوید عشقت به من را مثل خدا فراموش کردی...
خدایی که برای من فقط غم و غصه و فقر و بیماری داشته
موسی به دین خود،عیسی به دین خود...
من همین که به کسی آسیب نرسانم کافیست...
اما من هنوز عاشقش هستم او نمیداند
هنوز دلم برای شکلک قلب قرمز برایش تنگ شده
هنوز دلم میخواد عاشقانه حرفهایم را به او بگویم
هنوز دلم تنگ مانده برای قرارهای 00=00
هنوز هم عاشقش هستم..حتی وقتی که اجازه تلفن را از من گرفت..
حتی وقتی گفت از من متنفر است..
حتی وقتی پاهایم را از دست دادم...
من عاشق اش هستم،
البته خودش تغییر کرده
دیگر همان ماه قبلی نیست خیلی فرق کرده
مثلا لهجه دارد با لهجه حرف میزند...
مثلا ...بماند... بگذریم...
امیدوارم سریعتر بمیرم که خودم را با راز و رمز هایم خاک کنم...
بگذار که فکر کند فراموش کردم ...
برای خوشبختی اش عهد کردم که زبانم را نگاه دارم
عهد کردم حرفی نزنم
عهد کردم شکلک قلب را نفرستم
عهد کردم خودم را قایم کنم پشت مانیتور...
عهد کردم خودم را از ماه قایم کنم...
من بی ارزش ترین و پست ترین چیز در دنیا هستم...
من ارزش ندارم حتی ارزش زنده ماندن...
خیلی ها درد مرا نمیفهمند...
نمیفهمند معلول یعنی چه
نمی فهمند فقر یعنی چه
نمی فهمند مرتد یعنی چه
...
میگویی من دنیا را جهنم کردم..
ماه بانوی قصه نمیدانم این را میخوانی یا نه.
اگر میخوانی بدان که همه نوشته هایم برای به خاطر سپردن عشق توست..
از وقتی پایم فلج شد هیزم جهنم بیشتر سوزاند...
میدانی پاهای فلج یعنی چه؟!
بگذریم...
دنیای من جهنم شد... مراقب هستم که از دنیای تو دور باشم
که زبانم لال، آتش جهنم دنیای من باعث شعله در دنیایت نباشد
ماه بانو نگو من دنیایم را جهنم کردم ... بگو شد....شد..
کسی باغ زندگیش را آتش نمیزند..
بگذریم...
اینجا را با نوشته پر میکنم شاید بگویی چرا اینجا..
چون وقتی تمام ذهنم را از دست دادم کسی نمیداند دفتر خاطراتم کجاست
ولی اینجا را راحت تر پیدا میکنند ..
با این نوشته ها برایم میخوانند و امیدوارم که اولین چیز که به خاطر می آورم خاطرات عشق تو باشد..
ماه بانوی قصه برای من از خدایت نگو برای من از هیچ چیز نگو...
من جز درد و بیماری و فقر و فلاکت از خدایان ندیده ام..
حرف های که دیگر برایم مثل شخم زدن روی قلب ام است
من ناتوانم، میدانم...اما نگو ، بگذار تا لحظه مرگم بیشتر آزار نبینم
وقتی که ملاقات من بیمار می آیی... نگو از ناتوانی هایم..
من شرمنده همیشگی تو هستم..
شرمنده همیشه..
میفهمی؟
اصلا وصیت میکنم روی سنگ قبرم بنویسند شرمنده ماه...
صدایم را، صورتم را ، و خودم را از تو مخفی میکنم که غمم را ندانی...
برای من فاتحه نخوان من خیلی وقت است مرده ام..
خوشحالم کن با خوشبختیهایت با خنده هایت و با پیروزی ات
من به خوشی های تو خوشحالم..
من به دیدن پروفایل تو خوشحالم...
و
بگذار به همین درد های خودم بمیرم ..
یادم نرود که مجدد میگویم عاشقانه های ماه پابرجاست
و عشق به ماه بانو همچنان سروده داستانهایم..
خشک خالی مینویسم که دوستت دارم...
البته گاهی اخلاق بد هم داری ولی..
من امروز کوتاه می آیم.. کوتاه می آیم مثل پدرم...
پدرم هم آخرین سال ها کوتاه می آمد..روحش شاد..