view: 483 Date: ۱۴۰۰/۰۸/۱۶ Category: دلنوشته
آنقدر زندگیم به سمت تباهی پیچیده که نمیدانم چه بگویم
اصلا گفتن لازم نیست
همین که سلامتی آت از دست میدهی و برای راه رفتن از عصا کمک میگیری..
همین که فراموش کار تر از دیروز میشوی و محتاج یک کاغذ دم دستی..
همین که جیبهایت خالیست و نگران فردایت باشی...
همین که به هر دری میزنی ولی نه شانس داری نه اقبال...
همین که کسی را عاشق باشی و او متنفر از تو...
همین که همه خدا خدا میکنند و تو به خدا ناسزا...
همین که فلاکت و بدبختی از همه جا سیلاب سمت تو...
همین که...
کدام را بگویم... بخواهم بنویسم صدها خط میشود..
یک جمله کافیست، زندگی من سیاه و تباه شد...